جمعه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۲

ساعت 9:30 زنگ میزنه که پاشو بریم بیرون ! میگم هااا ؟؟ من الان رسیدم تازه ! کجا این موقع شب ؟ هنوز همهء اینا رو نگفتم، میگه شهاب بارون، ساعت 10:30 ، قرار جلوی خونهء شماست، تو نیای، ما میایم بالا !! ...

میپرم تو حموم،،، زنگ میزنه که بریم ؟ میگم آخرین باره ! ،،، نمیفهمم چه جوری خودم رو سر ساعت میرسونم پایین، قبلش خان داداش تجهیز نجومی ام کرده،،، جمع و جور کردن بچه ها یه کم طول میکشه. کجا بریم که نور نباشه ؟ دارآباد ! ،،، میریم بالا، چند تایی چراغ هست، چراغ قوه رو روشن نمیکنم،، صدای پارس سگ میاد، خب سگ پارس میکنه، ادای سگها رو در میاره، تازه احساس میکنم چقدر سگها نزدیکن،، میرسیم ایستگاه، تازه میبینم سگها بازن، صاحباشون سراسیمه پا میشن نگهشون دارن، در این حین هم تا میخوریم، فحشمون میدن که چرا این موقع اومدین، بر میگردیم و میخندیم، میریم جمشیدیه، تو اون شلوغی و نور و ...

تا 3 که اونجاییم، فقط دو تا شهاب میبینیم، اما خوب میخندیم و چای دارچین میخوریم ! .................................... زیگزاگ میرم توی فکر و برمیگردم بین بچه ها، هی میرم، هی برمیگردم، همش یاد نادر میفتم که اون سال میگفت اونقدر کلاغ پر کردن که یه بار حال همشون - همهء باقیمونده ها- بد شده. امسال سال کلاغ پر ِ ماست ..........................

... میگه نمیخوای هماهنگ کنی؟ میگم مگه دیگه کسی هم مونده که هماهنگی بخواد؟ میگه نمیدونم من که دیگه نمیشمرم، میگم من شمرده م، خیالت راحت ! هماهنگ کردن نداره دیگه ...

... اگه تونستی 6 سال عکس رو نگاه کنی و هنوز حالت خوب باشه - گیریم دو سه بار هم خیسی گونه هات رو خشک کرده باشی - اونوقت درسته ! ......................
.........................................................................................................
..................
..
.


I'm a big big girl
in a big big world,
It's not a big big thing
if you leeeeeave me

But I do do feel
that I too too will miss you muuuuch

I miss you much ........

هیچ نظری موجود نیست: