سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۵

هرچی میل داشتید...

،
«استفاده از جزوه در دانشگاه (پزشکی؟) تهران ممنوع شد.» "یکی از اخبار تلویزیون ج.الف. دیشب!"

البته باید یه مدت بهش خوب فکر کنید تا بتونید حدس بزنید که منظور «تدریس» جزوه توسط استاده که ممنوع شده و نه نوشتن جزوه توسط دانشجو و غیره!!! یعنی من موندم تو کار این همه تیترهای پر معنی و مفهوم تراوش شده از ذهن مشعشع تابان این اصحاب رسانه -بعد میگن با حُسن ظن به مردم نگاه کن (;

یکی از دلایلی هم که دیگه این اواخر «شرق» اصلاً دوست نداشتم و فقط به خاطر پیرمرد فروشندهء سر چهارراه جهان کودک میخریدمش، زیاد شدن اینجور تیترهاش بود که بدجوری بوی بیسوادی و بی مسوولیتی میده...


،
دوران طلایی روزنامه ها -همون موقعی که تعداد روزنامه ها به طرز قابل توجهی زیاد شده بود و دیگه ایران و همشهری تنها روزنامه های رنگی مدرن مملکت نبودن، یادمه اقلاً روزی 7-8-10 تا روزنامهء رنگی مدرن میومد تو خونه. منم که خوشحال! میز وسط هال رو میزدم کنار، خودم با روزنامه ها پهن میشدم همون وسط، اسمش هم گذاشته بودم «ایستگاه روزنامه خوانی» هرکس هم میخواست یه چی از اون وسط برمیداشت، شروع میکرد به خوندن، بعد هم میذاشت همونجا برای نفر بعدی. کم کم بعد از چند روز که همه رو ورق زده بودم، دیگه دستم اومده بود «کدوم روزنامه، کدوم ستون». اون موقع واقعاً عرش رو سیر میکردم با روزنامه های تازه در اومده و یه عالمه مطلب ناب، که قبلاً شاید سالی یکبار تو همشهری -تازه ایران هم نه!- میشد پیدا کرد، هر روز، توی اون روزنامه ها پیدا میشد که چون مطالب خوبی بود، بریدهء بعضی هاشون رو هنوز دارم. نمیدونم دقیقاً این وضعیت چقدر طول کشید -موضوع مال حدود 7-8 سال پیشه- ولی بسته شدن 18 روزنامه با هم -که حتی یادم نیست همون بود، یا چیزی شبیه به اون- باعث شد که دیگه شاید فقط 1-2 تا از روزنامه ها تا مدتی بعد که تعطیل بشن، به خونهء ما بیان. اون موقع بدترین زمان برای «حرص ِ خوندن»م بود. حتی از 3-4 سال پیشش هم که «کیهان علمی» که چندسالی مشترکش بودم یهو بی هیچ دلیل خاصی(!) تعطیل شد و کلی من رو برد تولب، خیلی بدتر بود. از اون به بعد شد که دیگه «نشریه» ای من رو نگرفت! گهگاهی «کارنامه»، خیلی به ندرت «بخارا» و «ارغنون» و «سمرقند»، اما دیگه هیچ وقت هیچکدوم دلبستگی نشد... حالا این خبر... از همه چی گذشته، میگه که شرق روزنامه ای بوده که برای قشر تحصیلکرده و روشنفکر منتشر میشده... اینجاس که فقط آدم میتونه یاد "طغرل" بیفته...


،
مارو باش! خوش بودیم که بابت دو ساعت تأخیر برگشت، میریم خسارت میگیریم...


،
اگه میتونید صبحهای سه شنبه مثل من دیر برید سرکار، شبکهء دو سیما، حرفهای این آقای «خسرو معتضد» رو حول و حوش 8 صبح گوش بدید، عالیه!


،
«ژاندارمری» در اصل واژهء فارسیه و از «جان دار» به معنی محافظِ جان اومده و زمان ناپلئون ایده و واژه اش به فرانسه رفته! (همین امروز صبح، همین آقای معتضد عزیز فرمودن) ما خدا رو شکر کردیم که اون موقع به محافظ جان میگفتن «جان-دار» وگرنه اگه میخواستن بگن «جان بان» لابد الان فرانسویها مجبور بودن پلیسهای خارج شهرشون رو «ژامبون»ی چیزی صدا کنن!


،
ما (همچنان) موندیم که اگه مرگ «درویش خان» معروف در اثر برخورد درشکه شون با یک اتومبیل باعث شده داشتن «بوق» برای وسائل نقلیه اعم از درشکه و اتومبیل الزامی بشه، پس این تابلوی «بوق زدن ممنوع» کِی اختراع شده؟!؟.. (یعنی فکر میکنید لازمه بگم: ر.ک. دو بند قبل؟!؟)


،
من دیگه جداً دارم شورش رو درمیارم! بهتره به جای وبلاگ نوشتن سرکار، برم بشینم مشقهای کلاسم رو بنویسم که دیگه داره دیرم میشه!!!

هیچ نظری موجود نیست: