جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۸۵

اَدیوس آرخنتینا!

امسال کلی و نصفی چیز از این جام جهانی دستگیرم شد:

1. اینکه اصلاً اصلاً اصلاً با پرچم میهن اسلامیمون حال نمیکنم! یعنی وقتی میشینم مسابقات رو تماشا کنم، در طول بازی معمولاً موقع ظاهرشدن نتیجه، کلی با پرچم تیمی که طرفدارشم حال میکنم و به قول معروف انرژی میگیرم(که لابد داد بزنم!!!) اما از اون بازی ایران-مکزیک هِی ناخودآگاه فکر میکردم اون پرچم خوشگله، یه کم چرخیدهء پرچم ماست! بعد نگاه میکردم میدیدم نه خیر! اون یکی نچرخیدهه (زشت زشته که هی میخوام ignore ش کنم!) مال ماست و بعد به قوزک پای شیطون لعنت میفرستادم و سعی میکردم تنهایی به خودم برای (تماشای!) ادامهء بازی، روحیه بدم!

2. این دومین جام جهانی ایه که به صورت وبلاگی دارم نجربه میکنم و یادم نمیره که جام جهانی قبلی چقدر من و نازلی شلوغ کردیم تا آخر صدای مشکات خدابیامرز در اومد و کلی در مورد فوتبال و فمینیسم داد سخن داد! هی هی هی... جوونی... و خب، این جام خیلی فرق داره! چون من یکی خیلی دل به ستارگان (قلابی) پارسی خوش کرده بودم و الان دیگه نمیتونم چندان طرفدار هیچ تیمی باشم. نه، راستش رو بخواین، انتظار صعود نداشتم، ولی اگه همونجور که جلوی پرتغال بازی کردن، جلوی مکزیک و آنگولا بازی میکردن، صعود کار سختی نبود. اونوقت اگه به آرژانتین هم میخوردیم و آبرومندانه به اونا میباختیم، اوضاع کلاً فرق میکرد!

3. اینکه وقتی برای یه تیم، 25 تا کلیپ ملی-میهنی-ورزشی درست میشه، اصولاً انتظار شام و ناهار نداشته باشین!

4. حساب من که با داور جماعت روشنه: من از اونا خوشم نمیاد، اونا هم از من! ولی به نظرم تیمهایی که انقدر به داوری اعتراض دارن، اگه 1-2-3 بار، بسلفن و شکایت رسمی مطرح کنن که فیفا مجبور به پاسخگویی بشه، اونوقت شاید یه کم اشتباهات داوری کمتر بشه، چون لابد داورا یه کم بیشتر حواسشون رو جمع میکنن! حالا آقای بکن باوئر هی بیاد بگه مواظب بازیکنهایی که تو محوطه جریمهء حریف خودشون رو زمین میزنن، باشین!!!

5. بعد از حذف ایران و چک، بعدم اسپانیا، به سلامتی آرژانتین هم حذف شد -دلم خنک شد آقای پکرمن! میخواستی لیونل مسی رو بعد از گل اول، بیاری تو که خون دوباره به تیمت تزریق شه! حالا بارسلوناییاییه(!!!) که باشه! ما از دفاع جانانهء کارلوس پویول جلوی فرانسه هم خوش خوشانمون شد، حتی!- که دیگه من یه وقت از برد تیم مورد علاقه م، ذوقمرگ نشم! ولی عجالتاً به شدت دلم میخواد اوکراین با فضاحت از جام حذف شه! همین!

6. تیم ما بدشانس نبود، فقط نتونست آبروداری کنه! استرالیا، دو ثانیه مونده به پایان وقت مسابقه با پنالتی حذف شد، سوییس بدون خوردن حتی یه گل در این جام، تو ضربات پنالتی حذف شد، آرژانتین جلوی تیم میزبان، روحیهء پنالتی زدن رو از دست داد، حتی کره هم تا قبل از بازی آخر دور اول، بخت اول صعود از گروهش بود، آمریکایی هم که 80-90% مردمش نمیدونن فوتبال رو با پا بازی میکنن، نه با دست و توپ هم گرده نه اون شکلی! 9 نفره، با ایتالیای ده نفره 1-1 تموم کرد، گیریم گلش رو هم دفاع ایتالیا زده باشه! سامی الجابر، روباه پیر، هم نیمه دوم وارد بازی عربستان-تونس شد و یه گل زد... اما ایران، اگه بابت رسول خطیبی که بازوبند آنگولاییه رو میبست، نبود، هیچی واسه گفتن تو جام جهانی! نداشت. یعنی ما واقعاً فوتبالیست تربیت میکنیم؟؟...

7. یه طومار فیلمی دیگه پریروزی نوشته بودم، برق رفت، پرید! شاید دوباره نوشتمش...

یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۵

Back from Hell or Heaven, depends on where you stand...

1. خیلی وقته خیلی چیزهایی رو که میخواستم بنویسم، حواله دادم به بعد و ننوشتم. نمیدونم شاید از این به بعد کم کم -یا زیاد زیاد- نوشتمشون.

2. دلمون خوش-ه که عصر بَرده داری سپری شده... همچین وقتی استخدامت میکنن، فکر میکنن بهشون محتاجی که به خودشون اجازه میدن هر غلطی بکنن. وقتی حواله شون دادی (چقدر حواله حواله میکنم حالا!) به گور... و اومدی رفتی سر یه کار دیگه، به "غلط کردم، غلط کردم..." میفتن! بازم حواله به همون گور نامعلوم!

3. کلی فیلم دیده بودیدَم که میخواستم ازشون بگم ولی حالا از هر کدوم که یادم بیاد شروع میکنم، شاید هم تو پست های جدا جدا. عجالتاً از ندیده ها: آقا ما دو ماه و نیم از جلوی این سینما رد شدیم، گفتیم این 5شنبه میریم Good Night, Good Luck ، شنبهء بعد میریم Good Night, Good Luck. آخرشم یهو دیدیم فیلم عوض شد و ما موندیم و خودمون و فیلم ندیدهء آقای Clooney. بعد «تاجر ونیزی» اومد با بازی حضرت پاچینوی عزیز و باز ما گفتیم اینو دیگه این 5 شنبه میریم، شنبهء بعد میریم... تا اینکه (نه! هنوز برنداشتنش!) یه نقد خوندیم که چقدر سانسور شده این فیلم در سینمای ایران و کلاً عطاش رو به لقاش بخشیدیم. از اون طرف، Multivision در کنار فیلمهای مسخره ش، Sponge Bob رو هم گذاشته بود و Don Quichote که باز ما گفتیم الان میبینیم، فردا میبینیم، جمعه میبینیم و ... آخر هم فرکانسش عوض شد و ما هیچکدوم رو ندیدیم! بعد از قرنها، رفتیم سراغ هاردمان که فیلم «وکیل مدافع شیطان» را که آنجا خسبیده بود، ببینیم که بعد از دیدن بخش اول (CDی اول کپی شده بر هارد)، بخش دوم مشکل داشت و باید کلنجار میرفتیم تا توفیق حاصل شده، مابقی فیلم را ببینیم که آن زمان حسش نبود و هنوز هم نرسیده! اما از همان CDی اول دستگیرمان شد که نباید چیز دندانگیری باشد، منهای آقای پاچینوی عزیزش. کمی پیشتر هم سینما4 فیلم با مضمون معرکه ای پخش میکرد با نام Groundhug Day (اگه دیکته ش رو اشتباه نکرده باشیم!) که پس از کلی جنگ و دعوا جهت دعوت حاضرین به سکوت، از خستگی مفرط پای تی وی خوابمان برد و آن را هم بیش از 15-20 دقیقه ای ندیدیم! دیگه هم... ذهن یاری نمیکنه که چه فیلمهای دیگه ای رو ندیدیم! حالا از دیده ها: اول اینکه سینما و ماورا در کمال ناباوری «راز گل سرخ» نشون داد با بازی حضرت شون کانری و Christian Slayter نوجوان! که حظ وافر بردیم ما که در حسرت خواندن کتابش بودیم (البته مدتی است به طرز مسخره ای هی میشنویم که کتاب مذکور تجدید چاپ شده و حتی یکبار هم شنیدیم که وسیلهء انتشارات شباویز که در سالن 10-11 نمایشگاه غرفه داشته بوده، که هیچیک را به گاه جستجو، واقع نیافتیم!) یکی دیگه از کارهای نیک سینما4، پخش Matrix (هر سه قسمت) با دوبلهء فارسی بود. گرچه ترجمه گاه گاه لنگ می زد و Oracle بنده خدا، در هر بخش، به نامی متفاوت خوانده میشد و ... اما نکات مثبتی هم داشت. ضمناً در کل سانسورهای اعمال شده به Matrix II، حذف بخش مربوط به خانم مونیکا بلوچی به جامعیت فیلم لطمه زده بود، ولا غیر (از این نکته بسی لذت بردیم چون در ورژن اصلی فیلم، اغلب بخشهای مذکور را زائد یافته بودیم!) فیلم Batman Begins از آقای Christopher Nolan را هم رویت فرمودیم گرچه که قبلاً هیچگاه بتمن-ببین و بتمن-شناس نبوده بوده ایم و به هرحال کلی هم لذت بردیم! دیگه هم اینکه بازهم برای اولین بار در کل عمر فیلمیمان، فیلمی با بازی سوپر مدل!های سینما (محمدرضا گلزار و مهناز افشار)رویت فرمودیم: «آتش بس» که بسی خوشمان آمد بعد از مدتها از کار خانم تهمینه میلانی که کار کمیک موفقی مجدداً ارائه داده اند (البته هم از نظر زمانی و هم کیفیت، بعد از همان «دیگه چه خبر») از این نظر که هم میخندی و هم یک چیزهایی، یک وقتهایی برایت تداعی میشود و انگار میکنی که ممکن است به درد بخورد و جای بعضی ها را خالی میکنی! فیلم «یک تکه نان» را هم دیدیم که به نسبت سنگین بود و به نظرمان در حد و اندازه کارگردانش نبود (به واقع برعکس: کارگردان در حد و اندازهء اینجور فیلم نبود، خواه «لیلی با من است» ساخته باشد یا «گاهی به آسمان نگاه کن»!) دیگه هم فیلم مزخرف «باغ های کندلوس» بود که با حال نزار رفتیم که حالمان بهتر شود و حالمان را به هم زد و 50 دقیقه ای بیشتر نتوانستیم آن همه خزعبل و هزل را تحمل کنیم در آن حال ناخوش با آن بازیهای به شدت نازیبا و ناگیرا. و بازهم «ازدواج به سبک ایرانی» را دیدیم و از آنچه میپنداشتیم مقادیری بهتر بود و ضرر نکردیم که یکبار دیدیمش گرچه جایی که به سینما شباهت چندانی نداشت. حالا هم مترصد دیدن «به آهستگی» هستیم که نقدش را خوانده ایم و کلی کنجکاویمان قلنبه شده.

4. اه اه! چقدر زشت حرف زدم این بالا... نقطه!

5. اگه کتاب «گیرنده شناخته نشد.» (با همین ترجمه، نه ترجمهء جناب تینوش نظم جو که با بی سلیقگی تمام میگه: «ناشناس در این آدرس»!) رو هنوز نخوندید، یه کتاب موجز مربوط به جنگ جهانی رو که مو به تن آدم سیخ میکنه از دست دادید، به همین سادگی! یه کتاب دیگه هم خوندم که خیلی خیلی باهاش حال کردم و اسمش بود «چیدن قارچ به سبک فنلاندی» نوشتهء «وریا مظهر» نویسندهء ایرانی ساکن فنلاند که قاعدتاً باید مرد باشه برخلاف اسمش که شاید بابت جناسش (یکی از اون 6-7 نوع جناس، که نمیدونم "مختلط" بود یا "مشوش" یا که چی!) با "رویا" مثلاً، من همش فکر میکردم باید اسم زن باشه! خلاصه از این که یه آقایی به اسم «مهدی نوید» که توی کتاب ازش کلی تشکر شده، تو نمایشگاه حسابی تبلیغ کرد که این کتاب رو بخرم، ممنونم! شاید بعداً از خود کتاب بیشتر نوشتم. عجالتاً هم دارم «صید قزل آلا در آمریکا»ی «ریچارد براتیگان» رو میخونم، که البته این ترجمه ای هم که خریدم و دارم میخونم باز به پیشنهاد همون آقای «مهدی نوید» بوده که بازم کلی توی کتاب ازش تشکر شده! چون من قبلش دنبال ترجمهء دیگه ای از این کتاب بودم. راجع به این هم یادم باشه، شاید یه چیزایی بنویسم.

6. هوه! بماند که چقدر هنوز نوشتنی دارم که بازم ننوشتم...

دوشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۵

یکشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۵

هَم... چی چی؟؟

خیلی احساس بدیه! خیلی! یعنی اصلاً نمیدونم چرا و چه جوری ولی انگار از اول بازی، حسابی با "تیم ملی"* همذات پنداری کرده بودم... حالا یه نفر و 11 نفر رو زیاد نقطه نگیرید... اصلش اینجاست که باخت ایران در برابر مکزیک، به هرحال توجیه میشه و فراموش؛ اما این دردی که روان من رو به هم پیچونده، گمون نکنم به این زودی ها درمون بشه.

ناخودآگاه بود، دست خودم نبود.. خیلی همش یاد تجربه هایی می افتادم که هیچ روم حساب نشده، درحالیکه واقعاً میتونستم... بعدم کلی فک همه رو آورده بودم پایین تا یه جاهایی... اما سر یه اشتباه، یه خوددرگیری ساده، یه چیزی در حد 3 دقیقه... در نهایت تنها چیزی که از نتیجه مونده، یه افتضاح بوده و بس...

... و من و توجیه و تفسیر و ... "عیب نداره بابا! عوضش درس بزرگی گرفتم..." ای... خــر!

،

* فکر کنم سایت Eurosport بود که یه چیزایی راجع به ایران نوشته بود و عیناً عبارت team melli رو از قول بازیکنا برای ارجاع به تیم ایران استفاده کرده بود...

پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵

Art & Technology + Creativity

اگه دوست دارید یه طراحی سایت خوب رو ببینید، سعی کنید همه جوره این Demo رو تست کنید...