پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۳

‹ليلا› داد بيداد كرده كه فونت وبلاگت قابل خوندن نيست و اين حرفا، انگليسي بنويس! من نميدونم ملتي كه امريكا ميرن، ديگه چيكار به وبلاگ من دارن، 1 ! بعدشم واسه گل روي ليلا خانوم غربزده! و در جهت پاسداشت زبان فارسي، اينجا رو دست نميزنيم، فقط اون بخش غربزده مون رو رووو! ميكنيم. بفرماييد! بلكه ما هم مجدداً يه دستي به سر و روش كشيديم.

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۳

ترجیح میدم اشتباهم رو «خط بزنم» تا اینکه «پاک کنم». اینجوری بهتر یادم میمونه تا دفعهء بعد عین همون اشتباه رو تکرار نکنم. هومــــــــــ...... حداقل فایده ش اینه که در نظر خودم کمتر احمق جلوه میکنم!

جمعه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۳

یک مکالمهء خانوادگی:

- المیرا! نمیخوای بری هومیوپاتی؟
- نه! مگه مریضم؟!
- اِ ! مگه باید حتماً مریض باشی؟
- آره خب! یه روش درمانیه!
- نه! مثلاً برای حساسیتت به فلزهای غیر از طلا ...
- نچ! مشکلی برام ایجاد نکرده!!
- اِ خب واسه تو ایجاد نکرده! واسه اون بدبختی که باید فقط واست طلا بخره چی؟
- خب اون بره هومیوپاتی!!
- !@#$%^&*)(_+ هیچی هم نیست بشه پرت کرد!!!!!!...

دوشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۳



- اگه گفتی یه کارت گرافیک Trident 9643 «سالم» به چه درد میخوره ؟!؟
+ به درد scratch کارت اینترنت به منظور دست یافتن به آیدی و پسورد!!

سه‌شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۳

هوم، شاهد از غیب رسید! :

"یکی از نکات قابل توجه در لولیتا، این است که علی رغم مضمون و موضوع داستان، ناباکوف از هیچ صحنه و یا کلماتی که مستقیماً دال بر وجود روابط جنسی بین هامبرت و لولیتا باشد، استفاده نکرده است."*

چیزی که تو لولیتای آدرین لین خیلی کفریم کرد این بود که تنها صحنه های بی عیب و نقص فیلم، صحنه های اروتیک فیلم بود! یعنی صحنه های عادی فیلم اونقدر ایرادهای مسخره داشت که منِ ِ شور هم بله! (آخه مردک! (ببخشید ولی اگه اینجوری نمیگفتم می مردم!!) تو که اینجوری میخوای بسازی خب بزن تو کار p0rn0graphy، وقت ما رم بیخود نگیر دِ!!) همین وسط هم بگم که آره! صد رحمت به اروتیسم ولی در نهایت، قضیه همون مطرح کردن چیزی برای ریختن قبحشه که نازلی میگه(نازلی! چرا دیگه لینک به مطلب نداری؟!؟)، الان اینجا، مساله «چندهمسری» و اینجور چیزاس، در حالی که به نظر من، سینمای دههء 90 هالیوود هم اوج (حضیض؟) همین اروتیسم بود که دیگه وسط وصل کردن زمین به آسمون، یه سری هم باید به صحرای کربلا میزدن خب لابد!!

بگذریم! تا حالا 4500 تومن، پول مجله نداده بودم! ولی خب ویژه نامهء اعلیحضرت «ناباکوف» بود و دیگه نمیشد ازش گذشت. القصه، همین جمله رو که وسط کتاب-مجله(؟) خوندم، همچین به 4500 تومن می ارزید! کلی و نصفی خوشم شد که با خوندن یه کتاب و یه نقد و یه مصاحبه از عالیجناب، دقیقاً همچین انتظاری از شاهکارش داشتم!! البته خب بعضیا هم معتقدن که از لابه لای خطوط و نوشته ها نمیشه آدما رو شناخت، بعضیا هم میگن to each is own ، منم میگم بیخیال بابا! بالاخره یه روز «لولیتا» رو زبان اصلی میخونم، کی به کیه!

،
* سمرقند 3و4 / فصلنامهء فرهنگی، ادبی، هنری/ ویژه نامهء ولادیمیر ناباکوف/ ص 177

پ.ن. اشتراکش رو به ادب دوستان توصیه نمیکنم، چون تجربه نشون داده اینجور مجلات اول کار خیلی داغن! بعد خنک میشن! ولی اگه رو پیشخون کتابفروش ها دیدید، یه تورقی بفرمایید، بلکه بدتون نیومد مثل من کشف کنید ناباکوف شعر هم میگفته، فرهنگ و ادبیات انگلیسی هم متحول میکرده، 3-4 تا داستان کوتاهش رو هم با همچین ترجمه های حسابی بخونین، کسی چه میدونه ...

دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۳

تو خواب یه جور هشیاری مضحک ولی جالب انگیزی دارم. مثلاً شبایی که هوا گرفته و خشمگین باشه -مثل دیشب: بارون و رگبار و طوفان و باد و همه چی!- صبحش خسته از خواب بیدار میشم! یا وقتی دارم خواب میبینم که در حال سقوط به درون یه دره ام، تا بیام به خودم بجنبم، خیلی «فیزیکالی» تمام تنم از برخورد با زمین درد گرفته!

نمیدونم چند درصد حواس آدم، با آدم میخوابن: مثل بینایی! اونم اگه بشه گفت خوابیده... اما نمیدونم چرا خواب مظهر ناهشیاریه با این همه هشیاری خارق العاده! مساله به سادگی بیدار شدن از سرما و گرما یا حتی «بو» نیست. اینکه در غلتهای شبانه به لبهء تخت رسیده باشی و در حال سقوط از تخت، بعد داستان خوابت دقیقاً به همون سمت پیش بره و همزمان اَاَاَاَ... شَپَلَقس! یا عین راه رفتن زیر بارون که آدم رو سنگین میکنه و دوبرابر -شایدم بیشتر- حالت معمول، خستگی ناشی از باد و طوفان بیرون رو داشته باشی وقتی از خواب پا میشی. آقای «فروید» خیلی راست میگه بیاد این هشیاری رو توجیه کنه، به جای «تعبیر خواب» نوشتن! هوم!

،
پ.ن. یعنی تو شماها یه دانشمند هم پیدا نمیشه که بتونه جواب منو بده ؟ این که با اون ادعای دانش زبان، فارسی سرش نمیشه! ........... به خدا من حیــــــــــــف شدم!!!!

شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۳

اینم بقیه اش:

کلمه ها مثل آدم ها هستن. نحوه ی حرکتشون به سمت ما چیزهای زیادی رو درباره ی نیت شون نشون می ده.

آدم باید مثل تو در رفاه باشه تا نفهمه چرا مردم برای یه لقمه نون و یه ذره عدالت بیشتر شورش می کنن.

وقتی زندگی کسی رو لوس میکنه، دیگه خودش هم متوجه نیست. آخرش هم فکر میکنه همه چیز حقشه یا که همه همینجوری ان.

• همیشه همینطوریه: اتفاقهایی که در زندگی می افتن دیر یا زود وارد کتابها میشن و آخرین درخشش شون مرگ در این کتابهاست.

• کسی نمی تواند بدون اینکه گاهی جای خود را عوض کند، زندگی کند.

هنر آقای لوسین خاموش کردن حرف دیگران است، مثل فوت کردن یک شمع. یک استدلال با دو استدلال، با یک نقل قول، استئلال سوم، نقل قول دوم – وهمین طور تا ابد. آقای لوسین لشکروار به جبهه بحث می زند، موجی در پس موج دیگر. در نتیجه در جبهه ی مقابل همه فراری هستند.

• در پس سخنان زیبای آقای لوسین، طبل خصلت یک مرد را می یابد، حسادت شفاناپذیرش را، افسوسش را بر این که مرکز هستی نیست. همیشه در پی پرده ی تئوری به دنبال سرخوردگی باشید.

انجام همیشه ی یه کار، در درازمدت، در یه جای مشخص، سر یه ساعت مشخص، آدم رو پیر می کنه.

هیچ چیز به اندازه ی آزادی مسری نیست.