چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۳

چهارشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۳

Claude Monet

یکشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۳

سه‌شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۹۳

The almond trees wither

Sally Mann


تو کمای پارسال، این‌که امسال رو ببینه به معجزه می‌مونست... 

کی می‌گه معجزه وجود نداره؟!

جمعه، مهر ۱۱، ۱۳۹۳

and All the World is Green

Source Unknown

جادو کن و پیدا شو ...

دوشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۳

My Oh My Oh My

Stanley Hardy

I’m slowing down the tune 
I never liked it fast 
You want to get there soon 
I want to get there last

It’s not because I’m old
It’s not the life I led 
I always liked it slow 
That’s what my momma said

I’m lacing up my shoe 
But I don’t want to run 
I’ll get there when I do 
Don’t need no starting gun

It’s not because I’m old 
It’s not what dying does 
I always liked it slow 
Slow is in my blood

...

All your moves are swift 
All your turns are tight 
Let me catch my breath 
I thought we had all night

I like to take my time 
I like to linger as it flies 
A weekend on your lips 
A lifetime in your eyes

I always liked it slow...

I’m slowing down the tune 
I never liked it fast 
You want to get there soon 
I want to get there last

So baby let me go 
You’re wanted back in town 
In case they want to know 
I’m just trying to slow it down


L.C.


جمعه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۳

اقتضای طبیعت‌ش این‌ست



Bouguereau William Adolphe

فرموده‌ن که بنده به‌لحاظ موسیقایی هم بی-ماینورم ظاهرا. نه از ره کین است خلاصه...


جمعه، مرداد ۳۱، ۱۳۹۳

آن زن دیوانه چه شد

© Vaheed Hasanabbasi

در این فکر بودم که مسابقه «طناب‌کشی» شاید مسخره‌ترین مسابقه روی زمین باشد، چرا که در آن کسی برنده‌ است که زمین بخورد. بعد فکر کردم شاید اصلا رسم‌ش همین است: باید زمین بخوری تا برنده شوی. تمام آن بارهایی که کم‌حوصله شده‌ای و طناب را رها کرده‌ای تا به خیال خودت حریف زمین بخورد، در واقع نتیجه مسابقه را بی‌منت تقدیم‌ش کرده‌ای. برنده‌اش کرده‌ای. 

گاهی که نه، همیشه: آدمی زخم‌خورده باورهای خویش است. به همین تلخ و ترشی.

I wish only the best for you



Hengki Koentjoro 
2014 ➤ Blanket

"ما گذشته‎مان را با کمک آنچه محیط ما را تشکیل می‎دهد به یاد می‎آوریم. حافظه‎ی فردی، به یک اجتماع عاطفی بستگی دارد. فراموشی بیش از آن که نتیجه‎ی پدیده‎ی فرسودگی باشد، نتیجه‎ی بریدگی او از گروهی است که به آن تعلق داشته است. بدین ترتیب حافظه‎ی جمعی اساسا نوعی بازسازی گذشته است که تصویر وقایع قدیمی را با باورها و با نیازهای معنوی زمان حاضر سازگار می‎کند."

فیالکوف، یانکل  (1383). جامعه‎شناسی شهر. ترجمه عبدالحسین نیک گهر. آگه

چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۳

If you want a boxer



Direction
Fernando Pires Coelho
هر مرد،
    پیامبری است
و معجزه اش،
     زنی که دوستش دارد
من می روم
     و دیگر هیچ کس
حرف های تو را باور نخواهد کرد

بهار میم

چهارشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۳

I was sentenced to one hundred years of boredom

Greenwich Village, New York
(woman reading in fire escape window)
1963 (André Kertész)

عجیب این‌که یه‌سری کتابام برام غریبه شده‌ن. بعضی حتی اسم‌شون هم! منی که کتابخونه‌م مامنی بود برام...

... یعنی چقدر دیگه طول می‌کشه تا همه‌کس و همه‌چیز به‌کلی برام غریبه بشه؟!



پنجشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۳

و زان گر نان پزی

Mirela Pindjak
Awekening

قدم‌هایم آرام‌تر شده‌اند. شمرده‌تر. انگاری فهمیده باشند که فصل همه‌چیز گذشته. شتابی نیست. تابی نیست. قراری نیست. بی‌قراری بی‌قراری هم نیست. که مگر راه کدام قله مانده که از پیش دلسردش نکرده باشد. ذهنم هم دیگر نمی‌دود. سراسر گسسته از جهان و هرچه در اوست. بسیط و مجرد. نه گرم و نه سرد. فرصت‌هایی هست که به‌خود می‌آیم و می‌بینم که شادترین‌ام. شاید چون در خود لحظه‌ام. نه آنی پیش از آن. و نه آنی پس. چه فرق می‌کند که میان خط‌های کدام برنامه گیر کرده باشم. همین‌که لختی سرگرمم کرده کافی‌ست. کم‌کم یاد می‌گیرم خودم را بین خطوط و برنامه‌های بیشتر و بیشتری از زندگی گیر بیاندازم. که این شادی را مدام‌ش کنم.

... هنوز هم فرار بر قرار ارجح است.

جمعه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۳

Who in your merry merry month of may



   "2046 جایی‌ست که انسان‌ها می‌روند تا خاطرات‌شان را فراموش کنند، اما کسی نمی‌داند آیا واقعا این اتفاق آن‌جا می‌افتد یا نه. چون هیچ‌کس تابه‌حال از آن‌جا بازنگشته." - 2046

شاید به استثنای بهمن فرسی که خواسته گذشته‌های دوست‌داشتنی‌شان را در آینده تکرار کند*، بقیه آدم‌ها همگی می‌خواهند از گذشته، از خاطرات‌شان فرار کنند. از خاطره کلانتر جان‌ست و ای خاطره‌ات پونز گرفته تا درخشش ابدی یک ذهن پاک و همین 2046، همه و همه با خاطرات‌شان سر جنگ و ستیز دارند. ندیده‌م کسی فکر کرده باشد خاطره خوش را همان‌طور خوش هم می‌شود حفظ کرد. به‌هرحال همه درد خاطره از همین است که امکان تکرار واو به واوش در آینده وجود ندارد. یا یکی تغییر کرده یا دیگری. یا هم هردو. آقای فرسی هم نه که الزاما با نظریه حرکت جوهری بیگانه بوده، بلکه شاید خواسته خوشبینانه با قضیه برخورد کند. از من بپرسی، در همان هم دردی نهفته هست. 

ترجیح من اما، خلاف هردوی این‌هاست. دوست دارم خاطره خوش را همان‌گونه که بوده، خوش، منجمد کنم کنج ذهنم و به‌جای لوث کردن‌ش با بارها و بارها یادآوری، هر از گاهی به آن سر بزنم و خوشی‌ش را در لحظه‌م مزه‌مزه کنم و باز بگذارم‌ش کنج انجماد. همین است که ترجیح می‌دهم پرونده عشق را پیش از آن‌که به بی‌تفاوتی برسد ببندم. به‌این‌ترتیب عشق فرصت حفظ لذت‌ش را تا همیشه خواهد یافت. به‌هرحال، فقط کافی‌ست که باور کنی قاشقی وجود ندارد. 


* "بیا گذشته ها را اگر دوست داریم در آینده ها تکرار کنیم." - شبْ یک شبْ دو، بهمن فرسی

شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۳

To the end of what exactly?

Paulo Mendonça

ژس دختر همه‌چی‌تمامی‌ست برای خودش. تحصیل و شغل و درآمد از یک‌سو، هنرهای خانگی از سوی دیگر. زنانگی هم ورای همه این‌ها. مثل اکثر اینجایی‌ها هم مهربان. شاید حتی خیلی مهربان. دست‌کم با من. 

پارسال که کمپینگ رفته بودیم، مهمان چادرش بودم. وقتی پذیرفتم، فقط دو قانون چادرش را گفت و دیگر هیچ چیز جز ملاحظه حضور یکی غیر از خودش از او ندیدم. شبی، دور آتش نشسته بودیم روی صندلی‌های صحرایی‌مان تا وقتی که ژس آمد و به یکی‌ گفت از روی صندلی من بلند شو. همگی اول کمی جا خوردیم. بعد دیدیم که حق دارد یک‌نفره با آوردن دو صندلی دوست نداشته باشد روی زمین و سنگ بنشیند.

صبح روز بعد، دو ساعتی پس از من بیدار شد و با هم آتش به‌راه کردیم. هنوز بقیه خواب بودند. من نشستم کنار آتش و ژس به یک‌چیزهایی می‌رسید تا کارش تمام شد و آمد کنار آتش بنشیند. من تصادفا روی صندلی نزدیک‌ترش به آتش نشسته بودم. خواستم بلند شوم تا راحت باشد که دیدم مخالفت می‌کند. گفت این یکی هست و صندلی دیگرش را آورد نزدیک‌تر و کنار هم نشستیم.

بعدتر، همان روز، داشتم فکر می‌کردم که این دختر مهربان است، اما مهربانی‌ش حد دارد. همان‌طور که نزدیکی‌اش به‌تو حد دارد. همان‌طور که جاه‌طلبی‌اش در درس، در کار، در انتخاب همراه اندازه دارد. همه‌چیز برای‌اش یک جایی تمام می‌شود.

این‌ها را گذاشتم کنار خودم. خودم که بی‌ترمز تا ته همه‌چیز می‌روم. ته همه‌چیز را درمی‌آورم. هیچ چیز را تمام‌نشده نمی‌گذارم. ته شکست، ته غم، ته دوستی، ته رفاقت، ته ... نام ببر... 

کم ضرر دیده‌ام؟! نه گمانم. آن‌قدر هست که با خود بخوانم "انتهای الکی ..."

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۳

Jazz Day

2014 ➤ Jeans
Hengki Koentjoro

I like my town with a little drop of poison
Nobody knows they're lining up to go insane
I'm all alone, I smoke my friends down to the filter
But I feel much cleaner after it rains

She left in the fall, that's her picture on the wall
She always had that little drop of poison
She left in the fall, that's her picture on the wall
She always had that little drop of poison

Did the devil make the world while god was sleeping
Someone said you'll never get a wish from a bone
Another wrong good-bye and a hundred sailors
That deep blue sky is my home

She left in the fall, that's her picture on the wall
She always had that little drop of poison
She left in the fall, that's her picture on the wall
She always had that little drop of poison

A rat always knows when he's in with weasels
Here you lose a little every day
I remember when a million was a million
They all have ways to make you pay
They all have ways to make you pay


Little Drop of Poison
Tom Waits