شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴


سال نوی همه اونایی که قبلاً یه وقتِ دیگه سال نو رو جشن میگرفتن، مبارک!



امسال یه جور بدی سوت و کوره! خوبه که نیستین ببینین!!! P-:

جمعه، دی ۰۲، ۱۳۸۴

آخ آدم حرص میخوره وقتی بهش میگن بیا این مودم وایرلِس پرسرعت! پاشو یک پَک هم برای ما داونلود کن، بعد میبینه این مودم وایرلس پرسرعت، همچین اندازه مودم 56K خودش هم به زور جواب میده!! ولی خب خوبیش اینه که مجانیه خط تلفن رو هم مشغول نمیکنه که آدم مجبور باشه بدو بدو کارش رو با اینترنت تموم کنه و بیخیال وبلاگ نوشتن بشه!!

خلاصه که ما خیری از این مودم وایرلس ندیدیم (هنوز!!!) شاعر میفرماید اصلاً نا امید نشوید!! ممکنه در عنفوان 27 سالگی هم رسیدن راکتهای خریداری شده در یک حراج اینترنتی آدم رو به اندازهء سر سوزن شبیه به دوران کودکیش شاد کنه! هوراااااااا! من دیگه راکت دارم!!! اما به هر حال شک دارم که رسیدن به هر چیزی به انتظار(ِ نه چندان تحمل پذیر ِ)ش بیارزه... و هیچ چیز باعث نمیشه که یادم بره ... چو تحته پاره بر موج، رهــا رهــا رهــا، مـــن!

سه‌شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۴


All my life I've been waiting
For you to bring a fairy tale my way
Been living in a fantasy without meaning
It's not okay I don't feel safe

Left broken empty in despair
Wanna breath can't find air
Thought you were sent from up above
But you and me never had love
So much more I have to say
Help me find a way

And I wonder if you know
How it really feels
To be left outside alone
When it's cold out here
Well maybe you should know
Just how it feels
To be left outside alone
To be left outside alone

All my life I've been waiting
For you to bring a fairytale my way
Been living in a fantasy without meaning
It's not okay I don't feel safe
I need to pray

Why do you play me like a game?
Always someone else to blame
Careless, helpless little man
Someday you might understand
There's not much more to say
But I hope you find a way

Still I wonder if you know
How it really feels
To be left outside alone
When it's cold out here
Well maybe you should know
Just how it feels
To be left outside alone
To be left outside alone

All my life I've been waiting
For you to bring a fairytale my way
Been living in a fantasy without meaning
It's not okay I don't feel safe
I need to pray

And I wonder if you know
How it really feels
To be left outside alone
When it's cold out here
Well maybe you should know
Just how it feels
To be left outside alone
To be left outside alone

All my life I've been waiting
For you to bring a fairytale my way
Been living in a fantasy without meaning
It's not okay I don't feel safe
I need to pray


Left Outside Alone by Anastacia

سه‌شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۴

پام رو که روی پدال گاز فشار میدم، توجهم جلب میشه به بزرگراه خلوت. ساعت ماشین رو نگاه میکنم.. میرم تو فکر که نکنه امروز تعطیلی ای، چیزیه که این ساعت از روز اینقدر خلوته! بلافاصله مغزم (اگه وجودش متصور باشه) رنگ آسمون روبرو رو که مدتیه خیره ام بهش، برام تفسیر میکنه: دود تا سطح بزرگراه! چیزی که بلافاصله (در نتیجه تلفیق رنگ دودی آسمون و خلوتی زمین) به مغزم خطور میکنه، عبارت «شهر مرده»ست... و خب به سرعت یادم میفته که باید بدونم امروز چند شنبه اس که بدونم ماشین رو باید کجا بذارم... ولی امروز چند شنبه اس؟.. دیروز بود صورتجلسهء جلسات دوهفتگی رو مینوشتم یا پریروز؟!؟.. عجب! پس امروز مقدار معتنابهی پیاده روی دارم... ماشین رو که میذارم پارکینگ و میام بیرون، کلی آدم ماسک زده میبینم. نفس کشیدن اونقدر برام سخت شده که با خودم قرار میذارم که همین امروز فردا، یه ماسکی بخرم... چقدر دلم میخواست از کپسول اکسیژن هلال احمر یه جرعه ای اکسیژن ناب میل کنم!.. سعی میکنم فکر کنم چرا اینقدر خوابم میاد اما از روی ساعت و نوع خوابم به نتیجه ای نمیرسم.. یاد یه چیزایی مثل کند شدن سرعت عمل مغز و پایین اومدن توان فکری، در شرایطی که اکسیژن به مغز کم میرسه، میفتم... تا رسیدن به شرکت دو سه باری به وضوح تنگی نفس رو حس میکنم.. فکر میکنم من که گه گاهی ورزش میکنم، وضعم اینجوری باشه، وای به اونایی که از ورزش بدشون میاد... سعی میکنم به خاطر بسپرم که حتماً برای شب شیر بخرم تا یه کم جلوی مسمومیت تنفسی از این هوا رو بگیرم... تو شرکت هم با اینکه کار به قدر کافی حواسم رو پرت میکنه، کاملاً حس میکنم که کارم کُند شده..

،،،

به جرأت بگم.. اولین باری بود که با تمـــام وجود آرزوی بارون داشتم... یه کم اکسیژن خالص... آدم واقعاً به «روز به روز دریغ از دیروز» ایمان میاره...