دوشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۲

ايميل وارده!

موقعيت: فرض می کنيم کليد در يکی از مقامات مهم کشوری گم شده است. در هر جای دنيا چگونه کليد را پيدا و در را باز می کنند؟

فرانسه: در اين کشور درها معمولا قفل نيستند، بنابراين دستگيره در را می چرخانند و در را باز می کنند. بعدا ماموران يک کليد يدکی درست می کنند يا قفل را عوض می کنند.
آمريکا: بلافاصله اف بی آی تعداد 194 نفر از مظنونين القاعده را دستگير و تعدادی از ايرانيان را اخراج می کند و در بازجويی اعضای القاعده تعدادی بمب و موشک و نارنجک و تانک نفربر و موشک ضد موشک در خانه های آنها پيدا می کنند، اما کليدی پيدا نمی شود.
آلمان: حتما يک کليد يدکي در جيب هلموت کهل است، آن را از او می گيرند.
بلژيک: ابتدا مسوول مربوطه به ماموران نامه می نويسد و اين خبر را می دهد، بعد موضوع طی نامه ای به وزارت کشور و وزارت خارجه خبر داده می شود، بعد نامه هايی برای پارلمان اروپا نوشته می شود. بعد از نه ماه نامه نگاری کليد خودش پيدا می شود.
انگلستان: در انگلستان هيچ وقت هيچ کليدی گم نمی شود، مگر اينکه از دهها سال قبل در مورد آن تصميم گرفته شده باشد.
کلمبيا: رئيس جمهور از قاچاقچيان می خواهد کليد را پس بدهند، آنها هم از او می خواهند قول بدهد ديگر درها را قفل نکنند.
واتيکان: پاپ از خداوند می خواهد جای کليد را نشان بدهد، بعد هم يک کليد ساز می آورند و در را باز می کنند.
ايتاليا: گم شدن هر چيزی در اين کشور طبيعی است، بنا براين در را می شکنند و خسارت آنرا به برلوسکونی می دهند.
افغانستان: با يک توپ 106 در را از جا می کنند و در اين ماجرا تعدادی از نيروهای آمريکايی و القاعده هم به قتل می رسند.
عراق: چند ساعت منتظر می مانند تا عمليات استشهادی انجام شود، در جريان عمليات در هم باز می شود و می بينند صدام آنجا نيست.
سوئيس: برای انتخاب بين باز کردن در يا باز نکردن آن رفراندوم برگزار می کنند.
روسيه: يکی از دزدهايی که وزير شده است، با يک سنجاق در را باز می کند.


ايران: ابتدا تعدادی از عوامل نفوذی را که اتفاقا روزنامه نگار هستند دستگير می کنند، بعد حزب الله از خواهران می خواهد که مواظب حجابشان باشند، بعد چند روزنامه را تعطيل می کنند، بعد کميسيون تحقيق تشکيل شده و برای يافتن کليد وزارت اطلاعات را در جريان قرار می دهند، بعد معلوم می شود که از هر کليدی شش عدد يدکی در مجلس، رياست جمهوری، شورای نگهبان، شورای تشخيص مصلحت، قوه قضائيه و دفتر رهبری وجود دارد، بعد کليدها را پس از استفسار از شورای نگهبان می برند و می بينند هيچکدامشان در را باز نمی کند. بعد با لگد در را باز می کنند و می بينند رئيس جمهور يک هفته در آنجا گير کرده بود و جيکش در نمی آمد.

نتيجه گيری اخلاقی: هر دری يک جوری باز می شود.

سه‌شنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۲



ماشنکا
ولادیمیر ناباکوف
خلیل رستم خانی
نشر دیگر
چاپ اول 1378


ماشنکا -در انگلیسی مری؛ بعد بگین مترجمای ما بَد اند! دیگه اسم که ترجمه نمیکنن اقلا"!- فوق العاده اس. ناباکوف هم همینطور! از اون کتابهاییه که با ذره ذره اش آدم کیف میکنه و آخرش به ابن نتیجه میرسه که یه بار کمه: یه بار برای یه کتاب ناز و دوست داشتنی، یه عاشقانهء موقر! با یه پایان محشر، پر از توصیف های معرکه و تمثیلهای به جا و ملموس و از همهء اینها گذشته، زوم بکهای تک جمله ای یا حداکثر دو جمله ای به گذشته های دور و نه چندان دور عاااالــــی و ... وااااقعا" کمــه!

" در حین راه رفتن به این می اندیشید که چگونه سایه اش از شهری به شهر دیگر، از پرده ای به پرده ای دیگر سرگردان خواهد بود، چطور هرگز نخواهد فهمید چگونه اشخاص آنرا خواهند دید، یا چه مدت در اکناف جهان سیر خواهد کرد. و وقتی به رختخواب رفت و به صدای قطارهایی گوش داد که از درون آن خانهء دلگیر – که هفت سایهء گم شدهء روسی در آن می زیستند – می گذشتند، تمام زندگی همچون قطعه ای از ساختن فیلمی به نظر می رسید که سیاهی لشکرهای بی توجه آن دربارهء فیلمی که در آن بازی میکنند هیچ نمی دانند. "

اینکه این کتاب این همهء تو قفسهء کتابها خاک خورد تا خونده شه، به خود کتاب هیچ ربطی نداره. در واقع مشکل از هوش خواننده بود که هربار با شروع کتاب، وقتی میدید با 80 تا شخصیت سر و کار داره، قبل از شروع از خوندنش خسته میشد. اما این دفعهء آخر که عزم کرده بود هرچی هست بخونه، کم کم کشــــف کرد 8 تا شخصیت بیشتر نبودن!! (نه! آخه «لو گلبویچ» چه ربطی به «گانین» داره که من بفهمم اینا یه نفرن؟!؟ حالا باز «لیووشکا» یه حرفی!!! ... الخ!)

در نهایت هم اینکه کلی و نصفی از این آقای ناباکوف خوشم اومده و عجالتا" دنبال بقیه کتابهاش –بالاخص لولیتا- میگردم، گرچه که گویا ترجمهء مرحوم منصوریه و همون حرفایی که این روزا مد شده پشت سر اون بنده خدا بزنن. یه چیزی هم میخوام بگم، فقط امیر سالار نشنوه!! یه جاهایی از کار، همون جاها که موسیو ناباکوف سعی در سوپررئالیزه کردن (سوررئالیزه نه! خیلی زیاد رئالیزه!!) صحنه ها و توصیف و تشریح ها داره، منو کلی یاد کوندرا مینداخه!! نقطه!

دیگه همین.

جمعه، دی ۱۲، ۱۳۸۲

عجالتا" از هرچی هندونهء چارگوشه بدم میاد!

اصلا" میدونی چندهزار جهت میخواسته رشد کنه و اون قفس چارگوش مسخره جلوش رو گرفته که حالا تو ببینی و بگی خیلیم خوشگله ؟!؟..

هیچیشم که بد نباشه و حمل و نقلش و شکل و ظاهرش هم خوب و راحت باشه، موقع بریدن، کلی پرت داره! میگی نه، امتحان کن ...