جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۱


یه جای خفنی، روی بال هواپیما نوشته :

DO NOT WALK OUTSIDE THIS AREA !


منم دیگه انگار خودم نیستم. یه جورایی دارم خودم رو سرپا نگه میدارم که احساس «از بین رفتگی» روی کاراییم اثر نذاره، اما خودمم میدونم که نمیشه. میدونم وقتی یه روز به آب و کوه و جنگل و جاده و خلوت و تنهایی و باد و دشت و کشتزار و درخت و دریا و حرکت ، حرکت مواج، نه از این حرکتهای سریع السیر ترن برقی و هواپیما و ... ، فکر نکنم، دیگه خودم نیستم.

نمیدونم چند وقته از اینها ننوشتم. امروز از توی یخچال یه سیب برداشتم گاز زدم، دیدم خاطرهء همچین حرکتی خیلی دوره. یه کم فکر کردم، دیدم خیلی وقته سیب گاز نزدم. دیدم چقدر سیب های توی یخچال تازگیشون محوه. آخه همیشه من سیب-خور ِ خونه بوده م.

مقاطع زندگی متفاوتن. الان تو مقطع سرعت افتاده م. شاید حقمه این همه از دور و بر دور بمونم. به هرحال یه زمانی زیادی وقت صرفش کردم. توازن رو به هم زدم. باید دوباره برقرارش کنم. خودم. مثل همیشه تنها.

یه بار نشستم کارهایی رو که دوست دارم بکنم، لیست کردم. 12 ماه سال پر شد. حتی برای فرسایش و غرزدن هم وقت گذاشته بودم. اونقدر ایده آل از آب در اومد که دیگه بهش فکر نکردم. اگه از شرایط ابراز نارضایتی نمیکنم، شاید به این دلیله.

من از ایده آل ها حوصله ام سر میره ! ...


چی بگم ؟؟ ...

نازلی داره اسباب کشی میکنه (بیایم کمک خانوم؟!) شهرزاد دیگه ننوشته خیلی وقته، خودش هم نمیدونه ماژیکهاش گم شده یا که چی شده، آدم میترسه زیادی فضولی کنه. بهار هم مشغول خوندنه تا برگرده (کی؟! بهار!). نادر هم مثل همیشه کم مینویسه ولی خوندنی (راستی نادر ! من «غول بزرگ برفی» رو پیدا کردم. فقط Capture تحت DOS ه ! بفرستم ؟ یا صبر میکنی تا پرینت بگیرم بهت بدم ؟!؟). امیر و شیدا هم هنوز در نوشتن رکورددارن. ما که خوش داریم بخونیم، دستشون درد نکنه. برزخ انگار کوچ کرده به فصل. شرقی هم باز مینویسه. زمینی هم دلخوره ! سروش هم که نمیدونم چرا همش فکر میکنم نوشته های روی در یخچالش رو باید عین فیلمنامه بخونم ! محمد هم که به هوای پروژهء هنوز شروع نشده، محض خودشیرینی میره آزمایشگاه، روزی صدتا hit به بلاگش اضافه میکنه ! آیدا هم این روزا انگار کمتر مینویسه. سهند هم که کنکور داره. رامین هم عروسی کرده (مبارکه). رامینیا و سولو و هاجر و مشکات و قاصدک هم همچنان به نهضت نوشتن ادامه میدن. و یه کسی رو از قدیمیا پیدا کردم که احساس میکنم در موردش خوشبین بوده م و ...

پنجشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۱


مُردم از بس «تیر چراغ برق»* دید زدم !

اگه خیال کردین همهء تیرهای چراغ برق مثل همن !! .. محض رضای خدا، نسبتشون با بزرگراه ها، مثل نسبت آدمی است با اثر انگشتش !!!

... شما هم اگه قرار بود یه روبات بسازین از تیر چراغ برق بره بالا، همینقدر سر به هوا میشدین، که من این روزها شده م. باور بفرمایید (البته بعضی ها اصولا" سر به هوا هستن، اون سوای این مساله است!) !


* مطلق، نه نسبی!!

چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۱


یه زمانی، اونوقتا که هنوز خیلی چیزا عیب نداشت چون بچه بودیم و روزگار به کام تر بود و دنیا بر وفق مراد تر، پلنگ صورتی تکراری که می دیدیم -چون انتخاب دیگه ای نبود-، اونقدر هنوز برامون جذابیت داشت و غرقش میشدیم که با اینکه سر تا تهش رو حفظ بودیم، انتظار داشتیم این دفعه یه اتفاق دیگه بیفته و یه چیز دیگه، متفاوت از قبل ببینیم.

این روزا، که مثلا" به موجود انتخابگر! دگردیسی (به من چه ! معادل evolution همینه دیگه!) پیدا کردیم -دروغ چرا ؟! آقا یکی از این کف بینی های دیجیتالی که تا دیروز شونصد نفر برامون فرستاده بودن و حالا که میخوایم لینک بدیم، دیگه پیدا نمیشه، کف ما رو دید و پرسونالیتی ما رو Soft & Fuzzy تشخیص داد ! حالا من دق کنم که بابا ! من «خودم» موضوع پروژه انتخاب کردم! ها ؟!! - الغرض ! همین روزا ... (که مثلا") انتخاب میکنیم که پلنگ صورتی های هزار سال پیش رو برای شونصد و شصتاد هزارمین بار ببینیم چون سادگی و قشنگیش، هنوز هم از خیلی کارتونهای دیگه دیدنی تره، اصلا" انتظار نداریم وقتی پلنگ صورتی نخ لباس آقاهه رو روی تله-سیژ میکشه و لباس آقاهه به کلی شکافته میشه و آقاهه میذاره دنبال پلنگ صورتی و یهو پلنگ صورتی جاخالی میده، آقاهه بره جلوی یه خانوم متشخص بخوره زمین، بعد پاشه خودشو جمع کنه و همچین بنفش بشه !

... ای امان از این حمهوری اسلامی !!


آآآآآی !! کسی به روحانی رانکوهی چپ نگاه کنه، من میدونم و اون هااا ! گفته باشم ...

گیریم خودم هم پایگاه ازش 11 گرفته بوده باشم (همون ترمی که بالاترین نمره 14 بود البته!) ، ولی این آقای روحانی رانکوهی، تو خونوادهء ما موروثیه ! غیر از خودم، پسرعمو و داییم هم حداقل 12-15 واحد با ایشون درس داشتن. خودتون حساب کنین دیگه از کی تو خونهء ما اسم روحانی رانکوهی بوده ...

،

پ.ن. بی جنبه ! میمردی خودتو باهاش جمع نمیزدی ؟!! پدر دیتابیس ایرانه، خب باشه ! کتابش باز امسال کتاب سال شده، خب شده باشه ! از کل دورهء لیسانس فقط درسهای اونو بلدی، خب باشی !! دلیل نمیشه !!! ...


+ آدم واقعا" باید دیوونه باشه که همزمان با پروژهء فوق (ایضا" درس و کلاسهای باقیمانده از ترم قبل)، دو جا هم کار کنه !

- خب عَقلا رو کشیدم که با خیال راحت دیوونگی کنم دیگه ! مگه چیه ؟!!..

دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۱


زندگي درهم ه ! سواكردني هم دركار نيست.

اينو كه بدوني خيلي چيزا حله ...

شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۱


" دختر از تو پرسید: شعر چیست ؟
و دلت میخواست بگویی: تو ! بله ، تو
و شگفتی و هراسی
که اثبات معجزه اند.
به زیبایی رسیده ات حسودیم میشود
چرا که نه میتوانم ببوسمت و نه قادرم با تو بخوانم
چونکه هیچ چیز ندارم و هرکه چیزی ندارد بدهد
باید آواز بخواند ...
ولی تو اینها را نگفتی ، ساکت بودی [ماندی؟]
و او آواز را نشنید. "

ولادیمیر هولان / برگردان: سید محسن عمادی / روزنامهء شریف ، سه شنبه 29 بهمن 1381

پنجشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۱


دلم میخواد یه وبلاگ مخفی راه بندازم، ببینم چقدر با اینجا فرق میکنه ! برای خودم سواله !!! ...

،
پ.ن. بیخود نیست 60% تنش فلسفی نشون میدم دیگه !! هرچقدر هم که طرف با سفسطه توجیه کرده باشه که اونا تَنِشه !


بعضی آدما خیلی کم اند. خیلی کم. همش تو ذهنمه اون دستیار دکتره، تو فیلم «مرد عوضی» : آدمی که 99% اعضای بدنش پیوندی بود و وصله های ناجور ِ اندام و بدنش، به وضوح قابل تشخیص.

گاهی فکر میکنم واقعا" شترم. غیر از این که صبرم زیاده. آخه شتر دو تا پلک داره. تو صحرا یکیش رو میبنده که گرد و غبار توی چشمش نره، در عین حال پلک دومش بازه که راهش رو ببینه و به مسیرش ادامه بده. من نه فقط تو یه صحرا قرار گرفته م، اطرافم هم طوفان شنه. اینه که مدتهاست، پلکهای اولم رو بسته م.

چیزهایی که بقیه میبینن، به چشمم نمیاد. عین گرد و غبار. بعد آدمایی رو میبینم مثل اون دستیار دکتر. با این تفاوت که اینا 99% ذهن شون پیوندیه، اگه 100% نباشه. آدمای کمی که فقط به کم و زیاد کردن ِ دیگران، آدمای زیاد، زنده ن. به چسبیدن یا برائت جستن از این آدما. آدمایی که همهء حرفهاشون، رد یا تأیید دیگرانه. اگه این «دیگران» رو ازشون بگیری، یه کلمه حرف هم ندارن که بزنن. لال میشن. میمیرن.

...

یه جورایی سخته. این که عین اشعهء X ، توی آدما رو ببینی به جای روشون. کم و زیاد ِ شون خیلی زود برات معلوم شه. بعد از یه مدت واقعا" سخت میشه. اما فکر میکنم بازم دونستنش بهتر از ندونستنه ...


کمک ! یکی منو از تو خودم دربیاره، حوصله ندارم باز ... . یکی نیست بگه این همه بهت خوش گذشته، دیگه چته !!!


اگه شب تولد، کیک تولدتون تو یخچال جا موند و بعد از رفتن مهمونا یادتون افتاد، اصلا" ناراحت نشین. میتونین فرداشبش برنامهء برف بازی بذارین، کیک رو هم ببرین، بعد دوست شنی تون به صرف آش رشته دعوتتون کنه خونه شون، برین کیک و آش رشته بخورین ! فیلم دوست شنی- ساز رو هم با پشت صحنه هاش ببین. فقط سعی کنین موقع برف بازی حواستون به یه غول تبتی*ِ برف ندیده، باشه که غفلت موجب پشیمانی است !

،

* بیخود نیست که صداش در نمیاد ! بس که آتیش سوزوند !

چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۱


و آمااا آقای مشکات که شرمنده فرمودن، حضرت گوسِپند رو به خاطر ما آویزون کردن اون پایین : کلی و نصفی مرسی. ما سعی کردیم تو کامنتدونی* خودتون تشکر کنیم، ولی کامنت نمیپذیرفت، چند روزی هم صبر کردیم، طاقتمان طاق شد ! این شد که اینجا تشکر فرمودیم ! ممنون.





غیر از این، میخواستم بگم این نوشتهء آخریت به نظرم با کارهای قبلیت فرق داره. هنوز نمیدونم چه فرقی، اگه باز بنویسی شاید یه چیزایی دستگیرم بشه.


* (C) by Soroosh




فقط تو ترکیه ممکنه یه کشتی با یه جیپ تصادف کنه. باز بگو خبر حوادث شنیدن و خوندن نداره ! این همه مایهء تفریح خاطر ...


پیام بازرگانی: نون خششششکیه، نمکیه. چینی شیکسته، دمپایی پاره ،،، خریداریم. آآآب حوووض میکشیم. مقاله ارائه میکنیم ...


و اما سفرنامه :

یک) اول خوبیاش. چیزای خوبش، یه فرودگاه خیلی خیلی بزرگه و هوارتا ماشین خوشگل. فصل به فصل هم به جای لباس، ماشین عوض میکنن این عرب جماعت.

دو) اگه دوبی آمریکای کوچکه، تهران خودِ نیویورکه. حرف هم نباشه. ولی جدا" اگه دوبی نصف جمعیت تهران رو داشت، مردمش همدیگه رو به معنای واقعی میخوردن. ما خیلی متمدن تریم، باور بفرمایید !

بعد از دو) تو همون فرودگاه چنین و چنانش، صف های گرفتن ویزا اینطور تقسیم بندی شده ن: تریبون اطلاعات - آمریکایی ها و اروپایی ها - سایر کشورها - هندی ها و پاکستانی ها - اعراب و افریقایی ها. نژادپرستی از همینجا.

بعد از بعد از دو) خدا پدر اینشتن رو بیامرزه که گفت همه چیز نسبیه، وگرنه ممکن بود دچار تناقض در Culture Shock هم بشم. توریست های روس از اونور همچین احساس تابستونی برشون داشته بود، چپ و راست آفتاب میگرفتن، عربها از اینور همچین خیال کرده بودن زمستونه، با آستین بلند و بعضا" کُت و کاپشن میچرخیدن. بنده خداها بهار ندیدن تاحالا لابد !

زیاد) تو دوبی هم ماشینا از رو آدم رد میشن، صدای نوارشون هفت تا کوچه اونورتر هم میاد، راننده ها با گرفتن یقهء همدیگه قصد آموزش آیین نامهء راهنمایی-رانندگی به هم رو دارن، تاکسی ها واسه اینکه تاکسی متر بیفته، دور شهر میچرخوننت، بعد میذارنت دو کوچه بالاتر، همین راننده ها یا حتی مغازه دارها باقی پول -خرده- رو هم پس نمیدن، ساختمون(هتل)سازها تا وسط خیابون رو با مصالحشون بند میارن، زنها و دخترها امنیت چندانی تو کوچه و خیابون ندارن، بدبخت بیچاره هم زیاد دارن ...

خیلی) عوضش تو دوبی که آب نیست، خاک از هلند وارد میشه، نیروی کار هم از آسیای جنوب شرقی، با خلیج فارس ِ ما! هم یه خور وسط شهرشون درست کرده ن، دوزار نفت بیشتر ندارن و همهء مملکت رو «توریسم» داره میچرخونه، راننده تاکسی ها نصف شهر رو بلد نیستن، چهار ساعت بچرخی یه دونه پلیس پیدا نمیشه ازش یه آدرس بپرسی، از ملت هم بپرسی امکان نداره به جایی که میخوای برسی، هتلدارش یه دونه مرکز خرید بیشتر بلد نیست اونم همونیه که هیچکس ازش چیزی نمیخره چون بیخودی گرونه، جای دیدنی دیگه هم غیر از مرکز خرید و ساحل ِ بی پلاژ در اینجا متصور نیست، برخورد فروشنده ها از بدترین جاهای اینجا هم بدتره، برخورد با ایرانیا که دیگه بماند ! (همهء اینا یعنی اینکه سازمان جهانگردی ما چیکار داره میکنه اونوقت ؟!؟!؟)

بعد از خیلی) قلیون رو بدون چلوکباب میکِشَن، قند که نمیدونن چیه، حداکثر عزت و احترامشون هم چای ِ لیپتون ه !

خیلی زیاد) نوستالژی هم یعنی اینکه صبح تلویزیون رو تو اتاقی از هتلی در دوبی روشن کنی، ببینی نیک و نیکوی بچگیات رو نشون میده، چاردست عزیزت هم داره عربی حرف میزنه ... (کی میگه برنامه کودک ما بَده ؟؟؟!)

بسه دیگه - خودم هم از غرغر خسته شدم) این تاپیک وان ِ رایتینگ انلتیکال! هنوز داره قلقلکم میده. موندم اونجا چطوری تونستم به وسوسه اش غلبه کنم، اون یکی موضوع راحته رو بنویسم ! گرچه اگه یه کم «تاریخ ِ هنر» خونده بودم و چهارتا مثالِ At hand داشتم، امکان نداشت. این بود:
It is the artist not the critic, who makes something long lasting.


و اما آخر) اونقدر همه چی ِ این مملکت مال خودشون نبود، دیدن ِ قوطی های زمزم که تو هواپیما میاوردن، بزرگترین لذتِ کل سفر بود ! چقدر چیزا داریم که حواسمون بهشون نیست ...

روز خوش.

پ.ن. هرچی نوشتم چیزهایی بوده که واقعا" دیدم. بدون کم و زیاد. اگه چیزی کمه، حتما" من ندیدم، اگه زیاد، لابد شما !

سه‌شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۱


هی !!! وایسین !! ...

این کیک رو کی بخوره پس ؟؟؟

مزه اشو بردین :(



،
پ.ن. ما به دوستان گفتیم به صرف شوخی و خنده ! کسی باورش نشد ...

ها ؟؟ چیه ؟! حالت جا اومد ؟ دیدی دندونایی که همهء عمر فکر میکردی استاتیک ترین اعضای وجودت هستن هم، استاتیک نیستن ؟!! خوشت اومد با چندهزار و چند دلیل میتونن همون دندونای سابقت نباشن، میتونن هزار و یک واکنش دیگه از خودشون نشون بدن، هوارتا جور دیگه مقاومت و سستی داشته باشن، هشتصد و هزار میلیون تا ...

- اوهوم دیگه ،،، دندون هم بله !

دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۱


میگممم ... 25 تا خیلی زیاده هااا ! نگه دارین ! من پیاده میشم !!


...


کاشف به عمل اومد از اول اصلا" نصفِ عقل داشتیم (خودمون میدیدیم یه جاهایی ریپ میزنه، هیسس!). امشب که دیگه از آخرین بازمانده اش هم خلاص شدیم،،، خِلاص! دیوانگی هم عالمی دارد ...

،
پ.ن. ولی خودمونیم، کشیدنِ دندون سالم، فقط به این دلیل که مبادا به بقیه آسیب بزنه، زیاد عقلانی هم به نظر نمیاد. احساس که هِچ!


تراژدی زندگی !

هاه ! کمتر از 12 ساعت دیگه، میشم «با ربع قرن تجربه». دی ری دی دیننن !


بررررررررررررف میاد ، تحطیله !

آی دلم میخواست قبل از رسیدن بهار، یه زمستون حسابی ببینم ... . زمستون هم به خاطر گل روی بنده، به تعویق افتاد تا برگردم، سیر کیف کنم.

،
پ.ن. یعنی من بالاخره فونت فارسی نصب کردم مجددا" و قراره کولاک کنم انگاررر !!! البته اگه باز فردا مجبور نشم یه دور دیگه، برای شونصد و شصتاد هزارمین بار ظرف 3-4 هفتهء اخیر که 10 روزش هم نبودم، ویندوز (ایضا" لینوکس!) بریزم !

چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۱


You've got mail !
and ...

I wanted him to be you so badly ...

سه‌شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۱


Huh !!!

Well, I simply made a mess out of it !!! All those of you who had bet on my score, just lost ! It's much less than what you can imagine of a mess !!

I'll accept cash, as I'll reregister for another exam !

By the way, Monsieur Meshkat! thanks for the Goo_se_pand! I'll appreciate in my mother tongue, as soon as I'm in my mother town ! but for now Danke viel mals !

Excuse me, but I couldn't read all the weblogs and nor all the emails ! I'll be back in less than a week, and I'll compensate for it then.

Bye All !!!!

P.S. Mr. Amir Masoud ! this is an update, as you'd asked for it, but what of an UPDATE !!!!