پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۲

اینکه یه شعر بی وزن و قافیه، اونم تو روز تولد آدم تو وبلاگش بدرخشه، یه کم عجیبه،، قبول دارم! ولی خب مرحوم گلسرخی هم نمیدونسته که 3-4 سال بعد از اعدامش، درست همون روز، یه همچین گلی!!! میخواد از درون برف سر برون بیاره که !!...

بگذریم،، اگرچه که تا همین یکشنبه ظهر دیگه هیچگونه دلبستگی به دنیا برام باقی نمونده بود، یه کادوهایی برام از زمین و آسمون رسید که تا خودم رو باهاشون خفه نکنم، دست از سر این زندگی برنمیدارم! عجالتاً با همونا مشغولم ولی اگه وبلاقم اومد، اینجا رو هم آپدیت میفرمایم!

.. تازه! اینم کامنتدونی نو که قول داده بودیم! امیدواریم دیگه جا کم نیاد ...

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۲




کوچ غمگین پرستوهای شاد
در غروبی پرملال و بی صدا
خبر عریونی باغا رو داد
پاییز اومد اینور پرچین باغ
تا بچینه برگ و بار شاخه ها
کسی از گلها نمیگیره سراغ

بیا در سوگ دلگیر «گل سرخ»
بخونیم شعری از دیوان گریه
من و تو زادهء فصل خزانیم
دو تن پروردهء دامان گریه

شده ابری تو فضای سینه مون
قصهء بی غمگساری های ما
می دونم پایان نداره بعد از این
غصهء بی برگ و باری های ما

بیا در سوگ دلگیر «گل سرخ»
بخونیم شعری از دیوان گریه
من و تو زادهء فصل خزانیم
دو تن پروردهء دامان گریه

پاییزه ، پاییز عریون
من و تو ، خسته و گریون

می نویـــسم با دل تنگ
روی گلـــــبرگ شقایق
فصل دلــــــتنگی پاییز
فصل غمــگینی عاشق

بیا در سوگ دلگیر «گل سرخ»
بخونیم شعری از دیوان گریه
من و تو زادهء فصل خزانیم
دو تن پروردهء دامان گریه

پاییزه ، پاییز عریون
من و تو ، خسته و گریون




محمدرضا فتاحي

یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۲

لولیتای آدرین لین ، واقعاً اونی نبود که دنبالش میگشتم. نمیدونم شاید باز مال کوبریک یه چیزی باشه. هنوز که پیداش نکردم. اما به هرحال، مطمئنم لولیتای خود ناباکوف چیز دیگریست، یعنی دقیقاً همون چیزی که من دنبالشم! عوضش با «در ستایش عشق» گــُدار یه جورایی واقعاً حال کردم ...

خب بگذریم یا نگذریم، گویا اصل موضوع اینه که من گــُدار رو به اسپیلبرگ -به خصوص به همون فهرست شیندلرش که گــُدار هم بهش گیر داد!- و امثالهم ترجیح میدم که از سَرِ سیری فیلم میسازن. به هرحال من که نه سینما سرم میشه، نه اصلاً هنر، فقط هم خوش دارم نظرات شخصی خودم رو در مورد فیلمهایی که میبینم، بلغور کنم. اما حالم از "فجریا!" به هم میخوره وقتی میبینم 21 فیلم، حداقل یه سیمرغ بردن، ولی «مارمولک» با 93.8% رأی تماشگرا -یعنی 20 فیلم دیگه، مجموعا" 7% هم رأی نیاوردن- اما اسم «کمال تبریزی» حتی توی کاندیداهای بهترین کارگردانی هم نبوده ! چی بگه آدم به این جماعتِ خود-هنرمند-بین! که محتاج شهرتن ولی باندبازی نمیذاره بدونن رأی چی، کشک چی، پشم چی ....

یکشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۲

اِندِ اطلاع رسانی!!!! :

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز!!! ببین آقای سروش چی میگه !!!

،

پ.ن. من که بازم به جشنواره بازی نرسیدم، ولی کاش یکی مبســـــــــــــوط (سوت نه!) مینوشت چه خبره !
پ.ن.پریم. دیدن غول تبتی قشلاق کرده ؟!؟
پ.ن.زگوند! مینا من که نفهمیدم چه جوری واسه پست 18 فوریهء من، کامنت دادی! ولی به زودی جواب همهء کامنت هات رو میدم !!!...
.
.
.
پ.ن. تی اِرس. دوستان! اگه به رسالت رسانهء وبلاگ خیانت شد، میبخشید !!!...

پنجشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۲

خب بهتره که مسائل خیلی هم با هم قاتی پاتی نشه ... اصلاً آدم تا وقتی پَرش به پَر کسی نگیره، هیچ مشکلی پیش نمیاد! تو همین مملکت هم اگه آسه بری، آسه بیای که گربه شاخت نزنه، میتونی امیدوار باشی که اگه گربه هم از قانون! تخطی کرد و شاخت زد، یا تخطی «نکرد» و شاخت زد - قانون که نیومده که کار من و تو رو راه بندازه که! دهَه! پرتوقع!!! .. هدفِ مجری قانون باید این باشه که شاخش رو بزنه، چه با قانون، چه بی قانون! ...- حداقل ««گــــاااووو»» دیگه شاخت نمیزنه !

اما کافیه عین «ترومن» بخوای پات رو از این استودیوی لعنتی بذاری بیرون، اونوقته که هم نیروگاه هسته ای ِ سر راهت نشت میکنه و هم دریای زیر قایقت طوفانی میشه ...
من میشم یه مورچه که 60 برابر وزن خودش بار میکشه، یه (یکی یا هرچندتا!) گندهء مسخره هم بازیش گرفته، هرجا دلش میخواد راهم رو سد میکنه یا راههایی رو که لزوماً نمیخوام برام هموار میکنه و من رو از مقصدم دور میکنه، هـــــــــِــــــــی، مــــدااااااااام...

.. اصلش اینه که هرکار کنی با زندگی کنار بیای، زندگی یه کاری میکنه که باهات راه نیاد. گاهی لازمه آدم «فـــرار» کنه که بگه "همین یه کار مونده بود که نکرده بودم، اونم کردم!" ... وگرنه که اولین غم من واسه رفتن اینه که اونور دیگه چه جوری کتابای ترجمه فارسی سانسورشده و بدترجمه رو گیر بیارم؟! آخه هرکار هم بکنی، باز "فارسی شکر است". یا به قول محمد، همهء کیف زندگی به اینه که روزی 70 تا ضرب المثل زبونت رو تو مکالمات روزمره به کار ببری (همین بود دیگه محمد؟!؟). اصلاً اگه اونجا یه روز از دندهء "چرا در گنجه بازه؟ چرا دومَنِت درازه؟ ..." پاشدی و یکی از اونجاییا بهت گفت "چرا نمیری خونتون؟" ، چی داری بهش بگی ؟! ها ؟!؟..

... هرچی خودمون رو به ندیدن و نشنیدن عادت دادیم و گفتیم باشه همهء زندگی رو از بین "بد" و "بدتر" انتخاب میکنیم، باز هیچی سَر ِ آشتی نگرفت .. "بدتر" و "بدتر" گذاشتن جلومون گفتن "انتخاب کن!" ... آمریکا داره انگلیس رو از میدون به در میکنه، همونطور که تو افغانستان کرد، همونطور که تو عراق کرد،،، حالا فکر میکنی تو انتخابِ سرنوشتت، دخالت هم داری ؟!؟!..

... بابا بیـــــــــــــــخیـــــــال! تنها راه اینه که از این استودیوی مسخره بزنی بیـــــــــــــــــــــــــــــــــرون .................

یکشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۲

وسط اين همه گِره گوره و بدبختي و شورا و مصاحبه و الخ و Bin-Packing ِ همه اينا تو همين يه ذره وقت بهمن ماه، وبلاگ نوشتن، دل و دماغ نميخواد، يه علافي اساسي در حضور كامپيوتر ميخواد و مقدار معتنابهي غُر كه خوشبختانه استثنائاً اينبار همه مدارك بنده تكميله!!!

... اگه تا حالا يه سر سوزن شك داشتم كه اينجا جاي موندن هست يا نه، ديگه هيچ جوووووررر شك ندارم. اين مدت قشنگ حس كردم دارم (گلاب به روتون!) تو طويله زندگي مي كنم! .. كافيه كارت به 4 تا بانك و 1-2 تا سفارت و 3-4 تا آموزش دانشگاه بيفته، تا ببيني چه جوري به چشم گوسفند نگات ميكنن و به جاي تو، براي كل گله تصميم ميگيرن ... حتي با هزارتا هماهنگي قبلي هم امكان نداره كارت سر ساعتي كه بايد،، بايد و بايد و بايد،،، راه بيفته.

.
.
.

حالا تا بعد ...