دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۰

زمین سفت


چیزهایی هست در زندگانی که تا وقتی داری‌شون، حس‌شون هم نمی‌کنی، چه برسه به اینکه قدرشون رو بدونی. یعنی تا وقتی زمین زیر پات قرص و محکم‌ه و به تحرکات تو هیچ واکنشی نشون نمی‌ده (که اصلا مگه ممکنه که واکنش هم نشون بده)، هیچ فکر نمی‌کنی کوچکترین درصدی هم در احساس امنیتت موثر باشه.

شاید فرق معماری بتون آرمه ایران رو با معماری این سر دنیا فقط در صورت مهاجرت بتونی بفهمی. چون دوران توریستی خوش‌تر از اونی که به این جور چیزها توجه کنی. یعنی یک وقتی که مجازا زیر پات سست شده و پشتت خالی شده و یکه و تنها موندی توی دنیا، الی‌الابد، تازه ممکنه پی ببری که جیر جیر چوب‌های خونه‌های اینجا واقعی‌تر از اونن که دیگه بتونی به پایین رفتن سقف مهمونی تام اومالی بخندی. تازه اون موقع است که آرشه این ویولن خسته فرتوت می‌شه زخمه تارهای وجودت و مدام عدم امنیتت رو می‌نوازه. 

وقتی دوباره به بی‌ثباتی می‌رسی به هر دلیلی، گرچه هم که دیگه به این ساز و آواز عادت کرده باشی، حسرت گام برداشتن روی زمین سفت بزرگ‌ترین می‌شه برات.

به همین هولناکی...