سه‌شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۲

فیلم پیانیست رو هم دیده بودم، اینترنت پیدا نمیشه که ...!!!

انصافاً فیلم خوش ساختی بود. ولی خب، این مظلوم نشون دادن یهودیها هم یه کم حال من رو بد میکنه !! ولی بازم خیلی قابل نحمل تر از "فهرست شیندلر" بود. اما بنده به شخصه اگه جای جناب پولانسکی بودم و این همه هنر داشتم که تو یه فیلم به خرج بدم، اون یه صحنه که افسر آلمانی دستگیر شده، با آقای ویالونیست حرف میزد رو میذاشتم انگلیسی (که مثلاً همون لهستانی بود) حرف بزنه، فقط برای اینکه اعتراف کرده باشم «تاریخ رو قوم غالب مینویسه!» تا به همین راحتی پام رو از کثافات سیاسی کشیده باشم بیرون؛ گرچه برای کسی که منع ورود به آمریکا داره و برای مراسم اسکار هم نرفته، نباید به این راحتی ها باشه ... . والسلام!

پنجشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۲

حواست باشه از سر طنابایی که از دست و پاهات باز میکنی، مطمئن شی. اگه همینجوری رو هوا ولشون کرده باشی، هیچ معلوم نیست کجای این کلاف سردرگم رو کورتر کنن ...

یادت باشه راحت شدن از شر قید و بند ها به این سادگی ها هم نیست ...

چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۲

آهان !

قضيه كتاب وبلاگها بود ... اولاً كه چه كار تميزي بود! دست همگي درد نكنه.

بعدش ... والا آدم چي بگه ! اگه از شونصد قرن پيش سيستم كتاب و ارشاد و چاپ و دنگ و فنگ و بنگ مملكت رو نميشناختم و به دونه دونه حساسيتهاشون، آشنا نبودم، باز يه حرفي! .. اول كه يه {...} ديدم وسط نوشته هام، يه كم موندم،،، فكر كردم من كه همچين نمادي ندارم تو ادبياتم. نه كه ندارم، از اول هم نداشته م! ،،، بعد يه چيزي اون وسطا ميگه: اين كه يعني سانسور !! ،،، يه چيز ديگه، عين اسفند رو آتيش ميپره بالا پايين كه سانسور ؟؟؟ يعني چي ؟!؟ ... سانسور! اونم تو نوشته هاي من ؟!! ،،، ميرم سراغ اصل نوشته كه يه گوشه كناري نگه داشتم واسه خودم،،، سانسورشده اينه : ‹‹اگه واقعاً عقل داشته باشي، ميسپريش به "احساس".›› ! حالا اين به مذاق كي خوش نيومده خدا داند، اما كلاً جالب بود ! مايهء تفريح خاطر شد ...

شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۲

در گذشته، افراد خلاق - نقاشان، موسيقي دانا، شاعران، مجسمه سازان - صرفاً از روي ضرورت محض مجبور بودند از حسن شهرت و احترام چشم بپوشند. آن ها مجبور بودند زندگي سنت شكنانه اي را در پيش بگيرند - زندگي يك خانه به دوش - اين، تنها راه ممكن براي بروز و ظهور خلاقيت آنان بود. در آينده ديگر لزومي به اين كار نيست. ... در آينده هركس مي تواند همچون فردي شاخص زندگي كند. ديگر نيازي به زندگي سنت شكنانه نيست. زندگي سنت شكنانه محصول فرعي يك زندگي جزمي، متحجر و قراردادي است كه آبرو، در آن حرف اول را مي زند.

- اشو / مرجان فرجي / روانشناسي جامعه (روانشناسي خلاقيت) ، شمارهء 1 / ارديبهشت ماه 1382

‹روانشناسي جامعه› يه نشريهء جديده كه شعارش 'روانشناسي به زبان ساده براي همه' است، با اين حال، هيچ شباهتي به كتابها و مجلات شبه روانشناسي 'بياين گل باشيم، بلبل باشيم' نداره! تقريباً در هر شماره، زير عنوان هاي ثابتي مثل "روانشناسي خلاقيت" ، "روانشناسي ادبيات" ، "روانشناسي هنر" ، "روانشناسي ارتباطات" ، "روانشناسي زن و مرد" ، "روانشناسي عشق" ، "روانشناسي سياسي" و ... مطالب جالبي داره كه اكثراً هم ترجمه هستن.

هيچي ديگه ! همين !

دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۲

یه چیز خیلی جالب که من برای اولین بار دیدم -بس که ندید بدید ام- این کارگاه نقاشی در ملع ملاء عام! بود که در نگارخانهء لاله این روزا برگزار میشه. چهارتا از اساتید نقاشی (من اصراری ندارم بگم استاد، ولی شاگرداشون چرا!)، کریم نصر، احمد وکیلی، علی ندایی و مهرداد محب علی، این هفته، از ساعت 4 تا 7 بعد از ظهر، در حضور شاگرداشون+ با موضوعات مختلف نقاشی میکردن و میکنن. دو روز اول (شنبه و یکشنبه) نقاشی از مدل زنده، امروز نقاشی تصویر ذهنی و سه روز باقیمانده تا پنجشنبه، با موضوع انسان و محیط کار میکنن. ظاهرا" فقط آقای ندایی با پاستل کار میکنه و بقیه با گواش، شاید البته روزهای دیگه این روند تغییر کنه. ولی قشنگی موضوع به اینه که یه مدل جلوی هرچهارتاست، و شما چهار کار کاملا" متفاوت رو از ابتدای ابتدا تا انتها و امضا! میتونید ببینید. واقعا" لذتبخش بود. اگه کوچکترین علاقه ای به نقاشی دارید، روزهای باقیمانده رو از دست ندید!

،
پ.ن. امروز رو که خیلی اصرار داشتم برم، چون تصویرسازی ذهنی بود و با کارهایی که دیروز از نصر و محبعلی دیده بودم، انتظار کارهای ذهنی فوق العاده ای ازشون داشتم، به دلیل تنبلی مفرط، ترجیح دادم به خاموش کردن چراغها ادامه بدم. بالاخره چراغها خاموش شد و ... ای! بدی هم نبود. فقط همین.

پ.ن.پریم. عجالتا" هیچی!!!

شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۲

گاهی به آسمان نگاه کن ...

،
پ.ن. آدم میره جبهه که چیکار کنه ؟!؟

پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۲

اونقدر همهء لینکها رو پاره کرده م که دیگه راهی به جز «رفتن» برام نمونده. نه اینکه لینکی اونور باشه، که اصلا" مهم نیست که کدوم ور باشه. قضیه فقط فراره. یه فرار ساده. یه فرار از وضعیتِ با دیگران بودن، برای دیگران بودن، هیچ نبودن به جای هیچ بودن، یا یه چیزی تو همین مایه ها. جنگل سرد و تاریک، درندگان در کمین، راه بی برگشت، بی فرجام، ...

...
I can see the first leaf falling
it's all yellow and nice
It's so very cold outside
like the way I'm feeling inside ...

شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۲

وقتي پاييز سر وقت ميرسه، چقدر كيف داره ! انگار طبيعت با آدم آشتيِ آشتيه؛ بي هيچ كينه اي ...
" مساله فقط اين نيست كه چيزها ناپديد مي شوند، بلكه پس از آن خاطره شان نيز نابود مي شود. نقاط تيره اي در مغز تشكيل مي شود و اگر مدام نكوشي آن چه را كه از دست رفته است در ذهن باز بسازي، آن را براي هميشه گم ميكني. "

كشور آخرين ها / پل اُستِر

جمعه، مهر ۱۱، ۱۳۸۲

هممم... ولش کن. حوصله مو باد برده ...