شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۶

یک کامنت خوب در سال جدید از جناب Maddy

دوست عزیز
مناسفانه امکان نبود برایتان متن فرانسوی لاموزیکا دومین را بفرستم. به همین دلیل برای این که بدقولی نشود برایتان چند مثال کوچک تفاوت بین دو ترجمه و متن اصلی گذاشتم. گمان می کنم با دانستن کمی زبان فرانسه میتوانید تفاوت دو ترجمه را ببینید و متوجه بشوید چه قدر ترجمه ی روبین به کل اشتباه است. حالا بماند که زبان ترجمه ی نشر نی کاملا نمایشی است و برای اجرا طراحی شده. خوب بود اگر به جای این که برای مقایسه قسمتی خارج از متن را بردارید، بخشی از خود متن را برمی داشتید.


Texte français :
Ce n'est pas un homme difficile à connaître, c'est un homme qu'on ne peut pas connaître


ترجمه ی روبین – ص8
البته آدم پیچیده ای نیست شناختن همچو آدمی نه دشوار است و نه سهل.
ترجمه ی نشر نی – ص8
مردی نیست که شناختنش دشوار باشد، مردی ست که نمی توان شناخت.


Il n'a que faire du bonheur, des femmes, des morales, des philosophies. Il veut seulement ça, elle.


ترجمه ی روبین– ص9
آدمی است در پی سعادت و پول و عشق و اخلاقیات و فلسفه. دلبستگیش اما فقط این زن است.
ترجمه ی نشر نی– ص9
او هیچ نمی خواهد، نه خوشبختی، نه پول، نه عشق، نه زن ها، نه اخلاق و نه فلسفه. تنها او را می خواهد، زن را.

( توجه دارید که Il n'a que faire به معنی نمی خواهد است یعنی دقیقا بر عکس معنی ترجمه ی اول.)


ELLE
Rien n'est plus fini que ça… de toutes les choses finies.
LUI
Si nous étions morts quand même… La mort comprise, vous croyez ?


ترجمه ی روبین- ص16
از تمام چیزهای تمام شده، هیچ چیز تمام شده تر از این نیست.
پس کاش مرده بودیم... به نظر شما مرگ هم تمام شده است؟
ترجمه ی نشر نی
هیچ چیز به این اندازه تموم شده نیست... از تموم چیزهای تموم شده.
اگه مرده بودیم چی... حتی اگه مرده بودیم ؟


- Et vous l'aimez ?
- Oui. C'est bien. C'est bien comme ça.
- C'est curieux, les autres gens…
- Oui… C'est curieux.


ترجمه ی روبین
لابد شما هم بهش علاقمندید؟
آره. آره... خوب و خوش... این طوری... راضی ام...
جالب است... آدم های دیگر...
آره... جالب است...
ترجمه ی نشر نی
دوستش دارین؟
بله. خوبه. همه چی همین جوری خوبه.
آدم های دیگه... عجیبن...
آره... عجیبن...


C' était un autre homme que vous. Avant tout, c'était ça, un autre.


ترجمه ی روبین
حضور یک مرد دیگر، بله غیر از شما. اصل قضیه همهمین بود، همین دیگری.
ترجمه ی نشر نی
اون یه مرد دیگه بود. شما نبودین، این از همه چیز مهم تر بود، یه مرد دیگه.


Vous n'auriez pas supporté la vérité. Maintenant, avec l'éloignement, vous pensez peut-être le contraire mais vous ne L'AURIEZ pas supporté.


ترجمه ی روبین
آن وقت ها هم بعید به نظر می رسید که تحمل حقیقت را داشته باشید. حالا با گذشت زمان تصور می کنید که تحملش را دارید، ولی باز هم بعید است که همچو تحملی داشته باشید.
ترجمه ی نشر نی
شما تحمل شنیدن حقیقت رو نداشتین. حالا که مدتی ازش گذشته، شاید این جوری فکر نکنین ولی اون موقع تحملش رو نداشتین.

--------------------------------------------
فکر می کنم با کمی شناختن زبان فرانسه و رجوع به نمایشنامه خودتان متوجه می شوید. جا کم بود و مثال ها زیاد بودند. فقط تا نیمی از قسمت اول را برایتان نوشتم. فراموش نکنید که برای نقد یک ترجمه و مقایسه آن باید حتما با زبان اصلی مقایسه کنید. این یادداشت را برایتان نوشتم چون دیدم در سایت مهدی نوید هم این نکته را تکرار کرده بودید.
به هر حال موفق باشید.
و سال نوی شما هم مبارک.

،

مرتبط (+) و (+)

شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۶

اولین فال 1386



می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی

مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی

شمشاد خرامان کن واهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی

تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که میرویی

امروز که بازارت پرجوش خریدار است
دریاب و بنه گنجی از مایه نیکویی

چون شمع نکورویی در رهگذر بادست
طرف هنری بربند از شمع نکورویی

آن طره که هر جعدش صد نافه چین ارزد
خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوشخویی

هر مرغ بدستانی در گلشن شاه آمد
بلبل بنواسازی حافظ به غزل گویی


سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

راز نو


پرده بگردان و بزن ساز نو
هین که رسید از فلک آواز نو

تازه و خندان نشود گوش و هوش
تا ز خرد در نرسد راز نو



چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵

Don't you ever dream of escaping... (+)

(+) La finestra di fronte
پنجرهء پشتی (ترجمهء کلمه به کلمه اش، "پنجرهء جلویی" ه! ولی من خوش دارم بگم پشتی!) فیلم خوبی بود. یه فیلم آروم و انسانی و از همه چی گذشته: واقعی! اینکه تو بحران نمیتونی وسوسه نشی و اینکه چون ادامه دادنش خرابش میکنه قطعش کنی (تو مایه های پلهای مدیسن کانتی) اما همیشه هم حسرتش همراهت بمونه، خیلی واقعی تر از اونه که تو رویا بگنجه (ضعف بزرگ فیلمنامهء پلهای مدیسن کانتی به نظر من!) و خوبه که این فیلم از رویا فراتر میره. شاید ضعف فیلمنامهء این فیلم، بیشتر تو شخصیت پردازی پیرمرد گمشده بود، اما بقیهء جاها روابط و احساسات رو خوب مدیریت کرده بود.

اصلاً یه چیزی که هست، من از همون چند سال پیش که شروع کردم به فیلم دیدن و فهمیدم فیلمهای اروپایی با آمریکایی فرق دارن، فرقشون رو اینطور برای خودم خلاصه کرده بودم که فیلمهای اروپایی غریزی ترن. الان هم هنوز همینطور فکر میکنم. به نظرم، فیلم خوب اروپایی، کاملاً ذهن و روح آدم رو میتونه درگیر کنه، چون به قول قدیمیها "از دل برآید"ه، اما فیلم خوب امریکایی، فقط یعنی یه برنامه ریزی دقیق و اجرای دقیق تر اون. شاید هم الان یادم نمیاد، اما به هرحال (الان) فکر میکنم تو هیچ فیلم امریکایی عنصر "روح" رو حس نکردم (حتی تو فیلم روح!!!)

یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵

il y a un an, il y a un siècle

،
یه خبر بامزه اینکه کتاب "راز شهرت هدایت" منتشر شد. فکر میکنید این کتاب گهربار کار کیه؟ کار جناب محمدرضا سرشار (همون رضا رهگذر که قصهء ظهر جمعه رو اجرا میکرد) که این روزها از قحط الرجالی، به همه جا رسیده...

،
خبر دیگه اینکه "چرندی" که میخواست کاغذ رو از فروردین آزاد کنه، با دخالت رهبر، از همین دیروز این کار رو کرد؛ به سلامتی و میمنت. اگه دوست ندارید ترجمه های غنی مثله شده رو به قیمت گرونتر از اصل کتاب بخرید،،، خود دانید...

،
از بچگی، آدمایی که توهم از-بینی-فیل-افتادگی داشتند، خنده م مینداختند. هنوز هم.

،
هرچی میخوام فکر کنم، موضوع پیدا نمیکنم. شده مثل انشاهای موضوع آزاد که متنفر بودم ازشون. موضوع که معلوم باشه، آخرش آدم میگه موضوع باب طبعم نبود که این شد، ولی وقتی قرار باشه موضوع رو هم خودت انتخاب کنی، به خصوص وقتی قرار باشه فقط یکبار این اتفاق بیفته، خیلی وضعیت گره میخوره. انگار باید خودت و تفکرت و حیثیت و همه چیت رو خلاصه کنی تو یه موضوع یک یا چند کلمه ای.

،
نشست فرهنگی ایران-آلمان خوب بود. خیلی خوب. چون بعد مدتها یه صدای آشنایی بود، با یه لحن آشنا، با جمله بندی های آشنا، عقاید و آرامش آشنا. یادم انداخت که چقدر دلم براش تنگ شده بود. گذشته از تحویل و دعوت آخرش،،، خود نشست هم اتفاق نادری بود تو این چندسال. نادرتر از اون، اینکه با مامان رفته بودیم...

،
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. حالا نه به این غلیظی، ولی انگار باید بشینم یه کم فیلم ببینم، به هر حال.

،
یه وقتی، یکی که ازش انتظار نداشتم، منم گذاشت قاطی بقیهء جهان. اون موقع بود که خارج از سرگیجه، فهمیدم هر آدمی، مرکز دنیای خودشه. گله نداره دیگه.

،
et je suis comme une ile en plain océan...