یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۵

شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۵

یکشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۵

More money means more to me than less money...

نمیدونم این Lucky Number S7vin ادای دین به Snatch عزیز بود یا که چی، که من همش از اواخر تیتراژ شروع فیلم، هی یاد Snatch میافتادم. علی الخصوص که بازیگرش هم انگار مخصوصاً شبیه آقای دره پیت انتخاب شده بود. اما خودمونیم، دره پیت اگه میخواست خوش قیافه باشه، باید شبیه این آقاهه بود! آخه اون همه لب، چه جذابیتی داره؟!؟ بماند، هرچی باشه، کلی کشته مرده که داره! خود فیلم، داستان آنچنانی نداشت، اما خوش ساخت بود و خشانت هاش هم تر و تمیز بود. اصولاً انگار موبایل یا گوشی تلفن خوب نمادیه برای نشون دادن بلایی که داره سر طرف -که در حال صحبت با گوشی بوده- میاد! اینو هم اینجا دیدم، هم توی Crash اونجا که خانم بولاک از پله ها پرت میشه. اونجا هم به نظرم، ایدهء تمیزی بود به جای استفاده از بدلکار، اینجا هم که خب، کلهء متلاشی نمیتونستن -یا نمیخواستن- نمایش بدن! خلاصه که fun بود دیگه.. از اون هم بالاتر، سانسورها!.. خودتون باید ببینید، گفتن نداره!!! فقط بگم که مُردم از این همه Openness و خنگness همزمان!

خوبیش این بود که بعد قرنها بالاخره دوباره به لطف دوستان، جماعتی رفتیم فرهنگ، اونم شنبه شب همیشگی! گیریم حالا جمااااعتش یه کم آب رفته بود، که اونم میگن طبیعیه. ممنون آقای سروش!

شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۵

در همین نزدیکی...

اون هفته ای تئاتر پرتره رو دیدم*. کار محمدرضا خاکی، با بازی اصغر همت و مسعود دلخواه. به نظرم کار خوبی اومد. نه فقط داستان که داخلی! نبود، بازی مسعود دلخواه که معرکه و اصغر همت هم نمیدونم شاید چون بهش عادت داریم، اونقدر معرکه به نظر نیومد، اما کارش بی عیب و نقص بود به نظرم. اما داستان! متاسفم که باید اقرار کنم، نمایشنامه های داخلی، به ندرت –و دقیقاً به ندرت- کار خوب و قابل قبولی از آب در میاد. شاید یه دلیلش این باشه که اینجا کسی "ادبیات نمایشی" صرف نمیخونه و این مقوله حداکثر مثل یه واحد درسی در کنار درسهای دیگهء رشتهء "تئاتر" و "سینما" تدریس میشه. در نهایت هم میبینیم که نوشته های داخلی ضعفهای عمده ای دارن، چه از بابت خطر سیر، و چه در انسجام و منطق دیالوگها (یعنی حداقل های درام نویسی)! البته Soap Opera هامون خدا رو شکر، پیشرفت شگرفی در این زمینه کردن و تعداد نوشته های خوب، کم کـَمک داره بیشتر از قبل میشه. انقدر که میشه پای بعضیهاشون نشست و چندصباحی دنبالشون کرد. البته اگه یهو بازیگر برنگرده بگه "ولو غیر"!!!! و هیچکس هم از اون همه آدم پشت دوربین نباشه که یادش بیاد اون "ولا غیر" ه دلبندم...

سینما هم ای... یه نمه جای امیدواری هست با بعضی کارهایی که آدم میبینه. این "کافه ستاره" هم که پریشب دیدم، کار جالبی بود (اونایی که دنبال اثر فمینیستی میگردین که بکوبین، بدوین!!) نه اینکه سوژه خیلی بدیع و بکری داشته باشه، برعکس، خیلی هم سوژهء معمولی و پیش پا افتاده ای رو انتخاب کرده بود که –به نظر من- "فرم" توش قشنگ به چشم بیاد! یه داستان معمولی، تو یه محلهء معمولی، از دید سه زن معمولی. یه فیلم در سه فصل. نه اینکه دقیقاً "دید" این سه زن مطرح باشه، قشنگتر اینکه: کسی هربار داستان رو حول یکی از این زنها نوشته و از همون دید "دانای کل". و به همین ترتیب هم هرکدوم رو از قصه خارج میکنه و با اون یکی قصه رو پیش تر میبره. اگرچه به نظرم یه کم زود تموم شد آخر فیلم و جا داشت که یه فصل دیگه هم داشته باشه: فصل اون زنی که بازیگرش "نگار فروزنده" بود و اسمش اصلاً یادم نیست (یا اصلاً به اسم صدا نشد) و خیلی بهش میاد که به دلیل ملاحظات خاص، حذف شده باشه طبق معمول. اما به هرحال، به نظرم "کافه ستاره" حداقل «فرم» جدیدی رو داره تو سینمای ما تجربه میکنه و من که از این تجربه خرسندم. همین.

از کتاب هم باشه یه وقت دیگه بگیم...

،

* تصادفاً برای اولین بار، توی تالار چهارسو یه جا مثل آدم گیرم اومد و اصلاً هم مهم نبود که کولر صاف میزد تو گوش چپ و اساساً یخ بسته بودیم؛ خودِ جاش، جای شکر داره...

دوشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۵

ELMIRA by the Portrait Machine



هوم، بی شباهت هم نیستاا...

شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۵

چرا مرغ از خیابان رد شد؟

ارسطو: طبيعت مرغ اينست که از خيابان رد شود.
موسی: و آنگاه پروردگار از آسمان به زمين آمد و به مرغ گفت «به آن سوی خيابان برو» و مرغ چنين کرد و پروردگار خشنود همی گشت.
مارکس: مرغ بايد از خيابان رد ميشد. اين از نظر تاريخی اجتناب‌ناپذير بود.
خاتمی: چون ميخواست با مرغهای آن طرف خيابان گفتگوی تمدنها بکند.
رياضيدان: مرغ را چگونه تعريف ميکنيد؟
شاگرد تنبل: والا آقا به خدا همين الآن ميدونستيم ها... آقا يه دقه...
نيچه: چرا که نه؟
فرويد: اصولاً مشغول شدن ذهن شما با اين سؤال نشان ميدهد که به نوعی عدم اطمينان جنسی دچار هستيد. آيا در بچگی شصت خود را ميمکيديد؟
داروين: طبيعت با گذشت زمان مرغ را برای اين توانمندی رد شدن از خيابان انتخاب کرده است.
همينگوی: برای مردن. در زير باران.
اينشتين: رابطهء مرغ و خيابان نسبی است.
سيمون دوبوار: مرغ نماد زن و هويت پايمال‌شدهء اوست. رد شدن از خيابان در واقع کوشش بيهودهء او در فرار از سنتها و ارزشهای مردسالارانه را نشان ميدهد.
پاپ اعظم: بايد بدانيم که هر روز ميليونها مرغ در مرغدانی ميمانند و از خيابان رد نميشوند. توجه ما بايد به آنها معطوف باشد. چرا هميشه فقط بايد دربارهء مرغی صحبت کنيم که از خيابان رد ميشود؟
صادق هدايت: از دست آدمها به آن سوی خيابان فرار کرده بود، غافل از اينکه آن طرف هم مثل همين طرف است، بلکه بدتر.
خوانندهء آهنگهای آبدوغ‌خياری: چرا رفتی مرغ جونم، دوستت دارم، دوستت دارم...
شيرين عبادی: نبايد گمان کرد که رد شدن مرغ از خيابان به خاطر اسلام بوده است. در تمام دنيا پذيرفته شده که اسلام کسی را فراری نميدهد.
روانشناس: آيا هر کدام از ما در درون خود يک مرغ نيست که ميخواهد از خيابان رد شود؟
نيل آرمسترانگ: يک قدم کوچک برای مرغ، و يک قدم بزرگ برای مرغها.ض
حافظ: عیب مرغان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت، که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت.
کافکا: ک. به آن سوی خيابان کثيف رفت. مرغ اين را ديد و به سوی ديگر خيابان فرار کرد، ضمن اينکه به ک. نگاهی بی‌توجه و وحشتزده انداخت. اين ک. را مجبور کرد که دوباره به سوی ديگر خيابان برود، تا مرغ را با حضور فيزيکی خود مواجه کند و دست‌کم او را به احترامی وادارد که باعث گريختن مجدد او شود، کاری که برای مرغ دست کم از نظر اندازهء کوچک جثه‌اش دشوارتر مينمود.
بيل کلينتون: من هرگز با مرغ تنها نبودم.
فردوسی: بپرسید بسیارش از رنج راه، ز کار و ز پیکار مرغ و سپاه.
ناصرالدين‌شاه: يک حالتی به ما دست داد و ما فرموديم از خيابان رد شود. آن پدرسوخته هم رد شد.
سهراب سپهری: مرغ را در قدمهای خود بفهميم، و از درخت کنار خيابان، شادمانه سيب بچينيم.
:... بروند گم شوند اين مرغها. لکن اين مرغها هيچ غلطی نميتوانند بکنند. من خودم خيابان تعيين ميکنم. من توی دهن اين مرغها ميزنم.
طرفدار داستانهای علمی - تخيلی: اين مرغ نبود که از خيابان رد شد. مرغ خيابان و تمام جهان هستی را ۷ متر و ۲۰ سانتيمتر به عقب راند.
اريش فون دنيکن: مثل هر بار ديگر که صحبت موجودات فضاييست، جهان دانش واقعيات را کتمان ميکند. مگر آنتنهای روی سر مرغ را نديديد؟
جرج دبليو بوش: اين عمل تحريکی مجدد از سوی تروريسم جهانی بود و حق ما برای هر نوع اقدام متقابلی که از امنيت ملی ايالات متحده و ارزشهای دموکراسی دفاع کند محفوظ است.
سعدی: و مرغی را شنيدم که در آن سوی خيابان و در راه بيابان و در مشايعت مردی آسيابان بود. وی را گفتم: از چه رو تعجيل کنی؟ گفت: ندانم و اگر دانم نگويم و اگر گويم انکار کنم.
احمد شاملو: و من مرغ را، در گوشه‌های ذهن خويش، ميجويم. من، ميمانم. و مرغ، ميرود، به آن سوی خيابان. و من، تهی هستم، از گلايه‌های دردمند سرخ.
رنه دکارت: از کجا ميدانيد که مرغ وجود دارد؟ يا خيابان؟ يا من؟ض
لات محل: به گور پدرش ميخنده! هيشکی نمتونه تو محل ما از خيابون رد بشه، مگه چاکرت رخصت بده. آی نفس‌کش!
بودا: با اين پرسش طبيعت مرغانهء خود را نفی ميکنی.
پدرخوانده: جای دوری نميتواند برود.
فروغ فرخزاد: از خيابانهای کودکی من، هيچ مرغی رد نشد.
رفسنجانی: اينجور نيست که مرغ از خيابان رد شده باشد. حالا بعضی از اشخاص يک چيزی گفته‌اند و ممکن است اين شبهه به وجود آمده باشد که چنين چيزی شده، اما به‌رغم همهء اينها امت اسلامی آمادگی کامل دارد و به اميد خداوند در برابر اين توطئه‌ها مقاومت ميکند.
ماکياولی: مهم اينست که مرغ از خيابان رد شد. دليلش هيچ اهميتی ندارد. رسيدن به هدف، هر نوع انگيزه را توجيه ميکند.
پاريس هيلتون: خوب لابد اونور خيابون يه بوتيک باحال ديده بوده.
هيتلر: اگر ارادهء ما همچنان قوی بماند، مرغ را نابود خواهيم کرد! فولاد آلمانی از خيابان رد خواهد شد!
احمدی‌نژاد: خيابان و فناوری رد شدن از خيابان که کشورمان از آن برخوردار است حاصل رشد علمی جوانان ایران و حق ملت ایران است. ما به رد شدن از خيابان ادامه خواهیم داد. موج معنويت و بيداری در دنيای اسلام، به اميد خدا به زودی اين مرغ را از دامان دنيای اسلام پاک خواهد کرد.
فوتباليست: آفسايد بود آقا! ما هر چی به اين داور گفتيم بی‌انصاف قبول نکرد!
کودک: که به اون طرف خيابون برسه.

یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵

چی شد که این شد؟!؟..

من اینو که خوندم، گریه کردم... راحت! فکر هم نمیکنم به خُلق پایین این چندروزه م ربطی داشته باشه... برعکس یه چیزیه که تو بهترین روزها هم میتونه اشک من یکی رو دربیاره... این همه تحقیر، این همه توهین، به کی؟؟ به چی؟!.. فقط به جرم محل تولدی که در مورد هیچکس، هیچکس... انتخاب خودش نیست؟؟؟

،
واقعاً چقدر زندگی زیباست...

شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۵

Non, rein de rien...

عجب فیلم خوبی بود این The Dreamers. قشنگتر از این نمیشد dreamهای فردی و جمعی و بدون مرز و بلندپروازانه و معصومانه و ... رو یکجا جمع کرد و درهم تنید و باهم پیش برد. با زیباییهای بصری شاهکار خاص کارگردانش، اروتیسم مشهود از ابتدای فیلم که باعث پذیرش راحت برهنگی های بعدی میشه و برخلاف خیلی فیلمهای دیگه از س.ک.س ویترینی! خبری نیست، پرداخت بسیار عالی در جریان فیلم، همونجور که در رویاها بی قید اتفاق می افتن و یه پایان فوق العاده با صدای معرکهء Edith Piaf عزیز که: Je ne regrette rien !

ممنون حضرت برتولوچی! حالا به راحتی اون Stealing Beauty ی ... رو به شما میبخشیم!

پ.ن. بعضی ها ممکنه میلان کوندرا رو با دانیل استیل اشتباه بگیرن، بعضی ها هم این فیلم رو با فیلم های پورنو. به هرحال هرکس نظر خودشو داره!

Bernardo Bertolucci:

" . . . it gave me the chance of visiting a moment that I really loved a lot, the late 1960s. It was a kind of magic moment in many senses. There was a fantastic projection of the future, of utopias, which were very noble in some ways. I remember being young in the 1960s . . . we had a great sense of the future, a great big hope. This is what is missing in the youth today. This being able to dream and to change the world."

[on making The Dreamers (2003).]

چهارشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۵

Cien Años de Soledad

برای اونایی که مثل من دربدر دنبال نسخهء سانسورنشدهء «صد سال تنهایی» میگردن، این مژده رو دارم که سایت قفسه اسکن شدهء چاپ چهارم کتاب (1357) رو داره. البته به نوع فایل زیاد توجه نکنید که EXE نوشته شده، چون در واقع نوعش DjVu ه (همون Déja-Vuی خودمون) که یه جور فرمت فایل گرافیکیه که اصلاً و اصولاً برای این منظور (تهیه نسخه الکترونیکی از کتابهای قدیمی) به وجود اومده.

این توضیحات راجع به این فرمت فایل برای کامپیوتری ها و سایر علاقمندان و این هم جایی که میشه نرم افزار viewer این فرمت رو برای windows تهیه کرد و من که خیلی دارم باهاش حال میکنم! (تصادفاً قابل پرینت و تبدیل به pdf هم هست!)

برای Macintosh و Unix هم اگه خواستید، اینجا سر بزنید.