این یکی هم بگم که لال از دنیا نرم:
خوش ندارم «نِدو ِد» (فارسیش چه جوکه!) پس فرداشب یه کارت زرد بگیره، دو زانو بیفته رو زمین، دو دستی بزنه تو سرش... گفته باشم!!!
سهشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۳
How to lose a guy in 10 ... seconds!
and,
"You can never lose something you've never had."
و اینکه من اگه فیلم مزخرف نبینم، میمیرم!!!
- نه تروخدا! این انصافه؟؟؟ این جغله (یه سال از من کوچیکتره!) بابت بازی تو این فیلم مسخره، 4.5 میلیون دستمزد گرفته باشه؟!!... والا...
هممم... ولی از Scent of a woman خوشم اومد، از The mexican هم. هممم... دیگه از چی؟؟ هاااا!!! Se7en ! خیلی زیاد! (خودم هم آخرش نفهمیدم از چـــی خوشم میاد!!) ولی از Erin Brockovich نه خیلی.. چرا! از شخصیت پردازی «سودربرگ» خیلی خوشم اومد! منهای اینکه طراح لباس «جولیا رابرتز» خودشو کشته بود (اصولاً تو اون جامعهء مصرفی کاملاً کار شده که Sexiness جای Beauty رو بگیره، چون اونا به موقع به این نتیجه رسیدن که بعضیا بمیرن هم خوشگل نمیشن، عمل جراحی هم راهش نیست و و و ...)، ولی اونکه عکس العمل بعد از دادگاه رو به جای صحنهء همیشگی مسخرهء دادگاه نشون دادن، که یعنی «اِرین» مهمه.. نه بقیه.. مهم نیست دادگاه رو هوا باشه.. ببین «اِرین» چه حسی داره، چه حالی داره.. اینش خیلی خوب بود! یه چیز دیگه هم فکر کنم خیلی وقت پیش میخواستم بگم، الان میگم: ربط "طراحی لباس" رو به "شخصیت پردازی"، تو «کازینو»ی «اسکورسیزی» کشف کردم! نقش «رابرت دنیرو» فقط با بازی خود آقا رنگ نگرفته بود که! حتی طراحی صحنه هم اونقدرا نمیتونست تاثیر داشته باشه! لباسهای رابرت دنیرو بود که همهء صحنه رو میگرفت، کادر رو قبضه میکرد! اون uniqueness ِصاحب کازینو رو لباسهای متمایزش در برابر بقیه توی صحنه، به من ِ تماشاچی القا میکرد. از اون طرف طراحی لباس خانوم! «استون»، از افتضاح یه چیزی هم اونورتر بود!!! نَگین مال دههء 50-60 بود که هیچ ربطی نداره! طراحی لباس آقای دنیرو هیچ هم به قبل از 1995 برنمیگشت، اما تاثیرش همونی بود که گفتم. بازیش (شارون خانوم!) هم که دیگه... هیچی بیشتر از خودش نبود!! بگذریم، Matrix Reloaded و بقیه ای که فعلاٌ یادم نمیاد، باشه واسه بعد...
چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۳
پس زمینه که سفید باشه، میمونه هنرت تو انتخاب رنگ. همین که رنگهای جالبی انتخاب کنی، کار جالب از آب درمیاد، طرح مهم نیست، فقط رنگها رو بپاشی هم کافیه. ولی وقتی پس زمینه سیاه باشه، رنگها بور میشن، دیگه اون تأثیر همیشگی رو ندارن، حرفات رو نمیتونی باهاشون بزنی، «لال» میشن. باید خیلی دقت کنی که چه طرحی داری میزنی، دیگه "موضوع آزاد" نیست. باید حتماً با فکر باشه. حتی اینکه معنی و مفهوم داشته باشه یا نداشته باشه، باید قبلاً فکر شده باشه. هیچی تصادفی نمیشه. ایده باید ارزشش رو داشته باشه، وگرنه کار، «کار» در نمیاد.
... وای به وقتی که پس زمینهء فکرت سیاه باشه!
... وای به وقتی که پس زمینهء فکرت سیاه باشه!
سهشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۳
خیلی مضحکه هااا!!! ملت فکر میکنن این زلزله ای که قراره بیاد و سر پیش بینیش دعواس، از همین الکی هاس که بری زیر میز ناهارخوری و فوقش 4 تا آجر بیفته پایین و 2 نفر و از زیر آوار بکشی بیرون ... انگار هیشکی نمیخواد باور کنه زلزلهء بالای 7 ریشتر چه فاجعه ایه برای تهران ... برآورد میگه با خوشبینی تمام اگه فرض کنیم هیچ ساختمونی توی تهران فرونمیریزه، در ساعات اول 12 میلیون کشته در تهران خواهیم داشت، فقط به دلیل کمبود اکسیژن ناشی از سوختن گاز شهری ... حالا برین بیبینین چرا پیش بینی 2 دقیقه قبل از زلزله میتونه انقدر مهم باشه و ترس از این زلزله چقدر میتونه مسخره باشه !!!...
اشتراک در:
پستها (Atom)