دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

۷ نظر:

ناشناس گفت...

آخ این عکسه خیلی توپه! من دیشب نصفه شب بعد از همون جریان سابمیت و وسعت و اینا، این لینکو واسم فرستادن! رسماً یه ساعت داشتم می خندیدم

Black Jazz Britain گفت...

به امید خدا

jeerjeerak گفت...

chera farzandam?

ناشناس گفت...

شما چرا این‌قدر کم‌پیدا شده‌اید؟

M گفت...

خانوم المیرا
جون آدم به لبش میاد تا بخواد یه کامنت بذاره اینجا. پویا که هست، یه لینک به کامنت دونیش بذار تو وبلاگت. مجربه، جواب میده.

بعدش هم اینکه اگه سانسور، پس چی مرسی؟ چی شنیدنی بود؟

آخرش هم اینکه این اتوبوس پیر خوب چیزیه. از چیدن قارچ به مراتب بهتره. دست شما درد نکنه که تو این روزمرگی واسه مون تیوب نجات پرت کردین!

ناشناس گفت...

وَز چه رو آپ نکنی؟
:D

Lmira گفت...

به! آقای دکتر ستارهء هالی،

پس ظاهراً کتابا رسیده!

ما خودمون هنوز "اتوبوس پیر"مون رو نخوندیم (بگی نگی هنوز از اون "صید قزل آلا"ش دل چرکینیم، اما ظاهراً این یکی سری از اون سواس!) ولی، شما اگه اون قارچ چیدنتون رو تموم کردین و خوشتون هم نیومده، بیزحمت پشت در نذارینش، ما خودمون طالبیم! (کلاً انگار نه انگار ما این کتاب رو همین امسال وسط نمایشگاه خریده بودیم! هیچ کس تا به حال اسمش رو هم نشنیده!)

بعد هم، ما پیشنهاد میکنیم شما از اون فیلمی ِ پایین خونتون، سری کامل فرندز رو بگیرین، اونم به ترتیب. شک نکنید... جلیقه نجات بهتر از این برای روزمرگی نیومده...