دارم بزرگترین شکست زندگیم رو تجربه میکنم؟ بله! دارم میترسم؟ بله. دارم کم نمیارم؟ بله. میفهمم که اگه 2 ساعت اشکم بند میاد، دلیل بر دیگه اشک نریختن نیست و با اشک بعدی باز خودم رو نمیبازم؟ بله. به طرز وحشیانهای سر همین جریان فریزر رو پر بستنی کردهم و رابهرا میبندم به شکم؟ بله. خوشحالم که این اتفاق الان افتاده و نه پارسال،،، و نه چارسال دیگه؟ بـــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــه... . . . و من با دهانی صاف میرم که دوش بگیرم و برگردم و در حین سوپ خوردن، سریالهای از گردراه رسیدهم رو شروع کنم