دوشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۰

من دیگه اون آدم قبلی نیستم


یا همون 
مِه شَگغَن، مِه پِلِزیغ*...


دارم بزرگ‌ترین شکست زندگی‌م رو تجربه می‌کنم؟ بله!
دارم می‌ترسم؟ بله.
دارم کم نمیارم؟ بله.
می‌فهمم که اگه 2 ساعت اشکم بند میاد، دلیل بر دیگه اشک نریختن نیست و با اشک بعدی باز خودم رو نمی‌بازم؟ بله.
به طرز وحشیانه‌ای سر همین جریان فریزر رو پر بستنی کرده‌م و رابه‌را می‌بندم به شکم؟ بله.
خوشحالم که این اتفاق الان افتاده و نه پارسال،،، و نه چارسال دیگه؟ بـــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــه...
.
.
.
و من با دهانی صاف می‌رم که دوش بگیرم 
و برگردم و در حین سوپ خوردن، سریال‌های از گردراه رسیده‌م رو شروع کنم


زندگی دو روزه، یه روزش‌م امروزه...


،
* همون غیَن دو غیَن ِخانوم پیاف

هیچ نظری موجود نیست: