یکشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۳

خنده‌زدن لب نمی‌خواد ...

Keith Aggett
Dignity
این سال‌ها نوستالژی هم مثل خیلی چیزهای دیگه به کیچ بدل شده (بله، می‌دونم. طبق ایشون  دیگه حتی انتروپی هم مثل سابق‌ش نیست.) این‌طوری که شما وقتی خارج از وطن به‌سر می‌برید دچار حس نوستالژی نسبت به وطن هستید و وقتی که به وطن سفر می‌کنید، این حس‌تون ارضا می‌شه و می‌ره پی کارش تا نوبت خروج بعدی. حتی برای درمان‌ش در خارج از وطن، از آجیل و سوهان عسلی گرفته تا دوغ و کشک توصیه می‌شه. یه همچین سوئیچ آن و آف‌ی داره به عبارتی. غافل از این‌که اون آهنگ مشهور Those were the days my friend خیلی بیشتر از این‌ها رو کهنه کرده. که حساب مکان نیست. باید که بشه برگشت به‌همون زمان تا این درد درمان بگیره.

یه زمانی ... نه چرا یه زمان... عمری، تا همین چندوقت پیش، وقتی به‌م می‌گفتن اگه قرار باشه برگردی به عقب و فقط یه چیز رو در زندگی‌ت تغییر بدی، اون زمان کِی و اون چیز چی‌ه؟ تا خود ده‌سالگی می‌رفتم عقب و اون اتفاق ناخوشایند رو حذف می‌کردم و فکر می‌کردم که جریان کلی زندگی‌م از اون به‌بعد عوض می‌شد. 

دست برقضا، اوضاع و احوال طوری پیش رفته که الان در جواب این سوال، چندین و چند جواب مختلف می‌تونم بدم که دست‌کم یکی از جنبه‌های اصلی زندگی‌م حال و روز بهتری داشته باشه. چه تو درس و تحصیل یا کار و بار، چه تو دوستی و رفاقت و روابط اجتماعی و الخ.

چیزی نیست. امروز دیدن این  هوای هندستون به سر فیل‌م انداخته. همین.

حس گتسبی بزرگ رو دارم وقتی با گلوله‌ای در پشت‌ش رو آب استخر قصرش دمر خوابیده بود.

هیچ نظری موجود نیست: