پنجشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۲

از اون همه عِرق ملی که میگن و قراره قد یه ارزنش هم توی من باشه، یه کاره همون یه چوکولو بلندمون کرده، یه روزه فرستاده بدو بدو دیدن تخت جمشید و پاسارگاد و الخ! هی میگم این کارت پستالها و ظرف و ظروف و مبلهای استیل تخت جمشید-ناک! چرا به جای اینکه حس خوبی در من ایجاد کنن، یه جور انزجار تولید میکنن ... اونجا فهمیدم طرحها و انگاره ها نیستن،،،

... اصل، چیز دیگریست؛ چیزی مثل «تراش» و «صیقل» سنگهای دوهزار و پانصد ساله، «شکوه» و «عظمت» "شهر پارسه" -یا همهء چیزی که بعد از دوهزار و پانصد سال از یک شهر باقی می ماند،، خیلی بیش از آنچه از شهرهای امروزی باقی خواهد ماند- و فرمانها و راهنماهایی که جای جای، حقوق و دستمزد کارگران ِ این همه عظمت را بر خود دارند: «عدالت» دوهزار و پانصد ساله ... «تمدن» دوهزار و پانصد ساله ... .

فرق، فرق real و virtual نیست، فرقی ه در حد fake و genuine . سعی نکن توی دیکشنری دنبال این فرق بگردی، فقط کافیه یادت باشه: «اِدِعا» نتیجهء هراس از fake جلوه کردنه!

یکشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۲




ای نسیم رهگذر به ما بگو
این جوانه های باغ زندگی،
این شکوفه های عشق،
از سموم وحشی کدام شوره زار
رفته رفته خار می شوند ؟

از غبار جادوی کدام کهکشان
گرگهای هار می شوند؟


فریدون مشیری ؟

پنجشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۲

فیله اومد آب بخوره، افتاد و دندونش شکست،
یا
ناجور میشه اگه آدم تو همهء خواستگاریا جواب منفی بشنوه. نه ؟!
گذشته از اینها،
خوبه گاهی هم از خوشی، آدم وقت سرخاروندن نداشته باشه!
فقط
وقتی نیم متر دولا میشی و با کمر کج دستش رو میگیری، تازه میفهمی چقدر دلت تنگ میشه اونوقت که نباشه ...
به هرحال،
من از دوستانی که وبلاگم رو از خودم بیشتر جدی میگیرن، عذر میخوام، گرچه که لازم نیست!
اما
دلم لک زده واسه سینما! نفس عمیق و شبهای روشن.
اونم
با این عصارهء تنبلی که نمیذاره از آستارا پایینتر برم!

دوست و دشمن با هم فرق دارن اِنی وی ...