پنجشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۲

از اون همه عِرق ملی که میگن و قراره قد یه ارزنش هم توی من باشه، یه کاره همون یه چوکولو بلندمون کرده، یه روزه فرستاده بدو بدو دیدن تخت جمشید و پاسارگاد و الخ! هی میگم این کارت پستالها و ظرف و ظروف و مبلهای استیل تخت جمشید-ناک! چرا به جای اینکه حس خوبی در من ایجاد کنن، یه جور انزجار تولید میکنن ... اونجا فهمیدم طرحها و انگاره ها نیستن،،،

... اصل، چیز دیگریست؛ چیزی مثل «تراش» و «صیقل» سنگهای دوهزار و پانصد ساله، «شکوه» و «عظمت» "شهر پارسه" -یا همهء چیزی که بعد از دوهزار و پانصد سال از یک شهر باقی می ماند،، خیلی بیش از آنچه از شهرهای امروزی باقی خواهد ماند- و فرمانها و راهنماهایی که جای جای، حقوق و دستمزد کارگران ِ این همه عظمت را بر خود دارند: «عدالت» دوهزار و پانصد ساله ... «تمدن» دوهزار و پانصد ساله ... .

فرق، فرق real و virtual نیست، فرقی ه در حد fake و genuine . سعی نکن توی دیکشنری دنبال این فرق بگردی، فقط کافیه یادت باشه: «اِدِعا» نتیجهء هراس از fake جلوه کردنه!

هیچ نظری موجود نیست: