یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۵

Je suis malade*

،
در همه چیزی رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخمها نیازی نیست
سکوت ما
از رنج ملال ها سخن خواهد گفت


،
اگه مینویسم، مال این نیست که اذیتم میکنه. مال اینه که پشت سر گذاشتمش و دارم با فاصله نگاهش میکنم. حتی اگه از درونش بنویسم.

،
"خمینی، ای امام" تکنو نشنیدین؟ نصف عمرتون بر فناست! یه کم این روزا تلویزیون ج.الف نگاه کنید،،، همین چند سال پیش بود هرکی "ممد نبودی ببینی" تکنو تو ماشینش میذاشت، شلاق میخورد. اونو چند نفر ممکن بود بشنون مگه؟!..

،
مدتهاست که دیگه فقط دارم میخندم. هر هفته که اعلام میکنن این هفته دیگه ساعت کار قطعی بانکها اعلام میشه، میخندم. هر شب که 20:30 یه خبر جنجالی میده و فرداشبش تکذیب میکنه، بازم میخندم. هر دفعه که امریکا تهدیدی میکنه و بلافاصله فرداش یه مانوره، بازم خنده م میگیره. هر وقت که میشنوم به هم ریختگی وضع اقتصادی تقصیر سیاستهای دولت قبله، بازم فقط میتونم بخندم. هر وقت کتابی توقیف یا خمیر میشه، بازم خنده س که میاد...

،
نه هول شد. نه لرزید.

،
اون روز عصر تاریک، پشت چراغ قرمز، برگشتم از راننده پرسیدم «امروز بارون اومده؟» نمیدونم نشنید، یا باورش نشد، با تعجب پرسید «بله؟» دوباره پرسیدم. با چشمای گرد جواب داد «بله»!

از همهء زندگی همینقدر فاصله دارم...

،
دیگه وقتی یه زن میگه دغدغه های زنانه ساده و پیش پا افتاده است، نه هنگ میکنم، نه جا میخورم. فقط دلم براش میسوزه که این همه از خودش بدش میاد.

،
شش سال گذشت.

،
نمایشگاه عکاسی هم جاتون خالی، خیلی خوب بود.

،
نه شوهرم مرده، نه بچه م. اما نمیدونم چرا هنوزم این همه با ژولی Bleu همذات پنداری میکنم.

،،

* حتی با لهجهء Dalida هم لذتبخشه واقعاً....