جمعه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۶

On dirait que mon coeur est trop grand

فرض کنید حافظه آدم چیزی جدای از اتفاقات روزمره اش باشه. یا حداقل برای یک هفته این جدایی پیش بیاد. حالا اتفاقات این یه هفته بیان و به واحد روز بُر بخورن. حافظه که جریان خودش رو داره، مثلاً اول اتفاقات روز چهارشنبه رو ببینه، بعد شنبه، بعد دوشنبه و همینطور تمام روزهای همین یه هفته. طبیعیه که اونوقت حافظه آدم یه آگاهی ماورای اتفاقات روزمره پیدا می کنه.

این عنصر حافظه عجیب کارکرد خوبی داره تو اجرای آثار پست مدرن و نشون دادن جریان سیال ذهن. نه که فقط عزیزدلمMemento ها!! نه! همین Premonition بسیار بدساخت که واقعاً حیف سناریوش. یا همون Eternal Sunshine رو ببینین چه بازی کردن سناریست هاشون با همین عنصر "حافظه". که انگار اصلاً امکان نداشت با یه کم بی توجهی به این عنصر حتی نوشته بشن و کار خوبی از آب در بیان...

خلاصه که خیلی دلم می خواست من یکی از اینها رو نوشته بودم!!!