جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۷

بلاگ کن مرا! بلاگ تو خوب است...

،
یعنی خیلی تابلوه که دارم به زور می لاگم؟؟؟

،
دیروز پریروزها بعد یک سال و اندی رفتم سراغ وبلاگ خصوصیم. اولاً که جا خوردم اونجا چه خوب تر از اینجا نوشته بودم!! آخه مثلاً اینجا مخاطب داره و اونجا نه.. بعد آخه من کی (when) واسه دل کی (who) چیکار کرده م که این بار دومم باشه اصولاً! اما این دفعه واقعاً خوشحال شده م که دارمش. همین که یه چیزهایی رو نوشته بودم که با روزمرگی فراموش شده بود، کلی خوب بود. کلی حس زندگی خالی نیست داد بهم... بس که اینجا به قول آیدا کارپه، "چهاراره پارک وی" شده و بعضی نظرهایی که میاد --به کل بی ربط با موضوع، تو بگو علی الاصول از یه دنیای دیگه-- حال آدم رو می کنه تو قوطی چنان در حد خفقان... خب اینجا ننوشتن خیلی چیزها، خودآزاری کمتری درپی داره در مجموع!

،
از حضرت «هستی» هم که بالاخره یه کم سبکی تحمل ناپذیرش رو به بنده هم تحمیل کرد، ممنونم. گرچه فکر کنم بار این سبکی رو باید با تلقینات مداوم --این چنینی-- سبک کرد...

،
با اتفاق ناگوار سیزده به در امسال هم، مروری به سال 86 بد نیست: سه تا سکته مغزی که به حول و قوه الهی 2 تا و نصفیش تا به حال به خیر گذشته. یک مورد درد لاعلاج به خیر نگذشته، همان سیزده ش. یک مورد محتضر که روحیه ش از همگی ما بهتر است --البته از سال قبل ترش در انتظار است-- و کار روحیه دهی به همه مان را به نحو بهتر از احسن انجام می دهد... همین هاست که سنگدل شده م. می شنوم و خدابیامرزاد می گویم و اشکها را هم برای خودم نگه می دارم.

،
کی شعر تر انگیزد؟؟؟ پس؟!؟..