دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۳

تو خواب یه جور هشیاری مضحک ولی جالب انگیزی دارم. مثلاً شبایی که هوا گرفته و خشمگین باشه -مثل دیشب: بارون و رگبار و طوفان و باد و همه چی!- صبحش خسته از خواب بیدار میشم! یا وقتی دارم خواب میبینم که در حال سقوط به درون یه دره ام، تا بیام به خودم بجنبم، خیلی «فیزیکالی» تمام تنم از برخورد با زمین درد گرفته!

نمیدونم چند درصد حواس آدم، با آدم میخوابن: مثل بینایی! اونم اگه بشه گفت خوابیده... اما نمیدونم چرا خواب مظهر ناهشیاریه با این همه هشیاری خارق العاده! مساله به سادگی بیدار شدن از سرما و گرما یا حتی «بو» نیست. اینکه در غلتهای شبانه به لبهء تخت رسیده باشی و در حال سقوط از تخت، بعد داستان خوابت دقیقاً به همون سمت پیش بره و همزمان اَاَاَاَ... شَپَلَقس! یا عین راه رفتن زیر بارون که آدم رو سنگین میکنه و دوبرابر -شایدم بیشتر- حالت معمول، خستگی ناشی از باد و طوفان بیرون رو داشته باشی وقتی از خواب پا میشی. آقای «فروید» خیلی راست میگه بیاد این هشیاری رو توجیه کنه، به جای «تعبیر خواب» نوشتن! هوم!

،
پ.ن. یعنی تو شماها یه دانشمند هم پیدا نمیشه که بتونه جواب منو بده ؟ این که با اون ادعای دانش زبان، فارسی سرش نمیشه! ........... به خدا من حیــــــــــــف شدم!!!!

هیچ نظری موجود نیست: