شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۳

اینم بقیه اش:

کلمه ها مثل آدم ها هستن. نحوه ی حرکتشون به سمت ما چیزهای زیادی رو درباره ی نیت شون نشون می ده.

آدم باید مثل تو در رفاه باشه تا نفهمه چرا مردم برای یه لقمه نون و یه ذره عدالت بیشتر شورش می کنن.

وقتی زندگی کسی رو لوس میکنه، دیگه خودش هم متوجه نیست. آخرش هم فکر میکنه همه چیز حقشه یا که همه همینجوری ان.

• همیشه همینطوریه: اتفاقهایی که در زندگی می افتن دیر یا زود وارد کتابها میشن و آخرین درخشش شون مرگ در این کتابهاست.

• کسی نمی تواند بدون اینکه گاهی جای خود را عوض کند، زندگی کند.

هنر آقای لوسین خاموش کردن حرف دیگران است، مثل فوت کردن یک شمع. یک استدلال با دو استدلال، با یک نقل قول، استئلال سوم، نقل قول دوم – وهمین طور تا ابد. آقای لوسین لشکروار به جبهه بحث می زند، موجی در پس موج دیگر. در نتیجه در جبهه ی مقابل همه فراری هستند.

• در پس سخنان زیبای آقای لوسین، طبل خصلت یک مرد را می یابد، حسادت شفاناپذیرش را، افسوسش را بر این که مرکز هستی نیست. همیشه در پی پرده ی تئوری به دنبال سرخوردگی باشید.

انجام همیشه ی یه کار، در درازمدت، در یه جای مشخص، سر یه ساعت مشخص، آدم رو پیر می کنه.

هیچ چیز به اندازه ی آزادی مسری نیست.

هیچ نظری موجود نیست: