دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۳

وووووووووووووه!!!! ببین چه ریختی شده !!!!...
چیزه! میخواستم اینو بگم:

پابلو: طبق صحبتهای دنا رزا، جنابعالی غیر از یه کیف دوشی و یه سالک، سرمایهء دیگه ای ندارین.
ماریو: اما من جوونم و سالم. ریه هام قویتر از دم کوره های آهنگریه.
پابلو: اما ریه های تو فقط تو هوای بئاتریس زنده است. اگه مواظب خودت نباشی چند وقت دیگه تبدیل میشه به خس خس یه آدم آسمی.
ماریو: نخیر من با نفسم میتونم یه قایق بادی رو تا استرالیا روونه کنم.
پابلو: پسرجان اگه همین طور شب و روز غم بئاتریس رو بخوری، یه ماه دیگه حتی قدرت خاموش کردن شمع تولدت رو هم نداری. در ضمن بگو ببینم جنابعالی چطور جرأت کردید دست به سرقت ادبی بزنید، اونم از توی همون کتابهایی که من بهت هدیه کرده بودم.
ماریو: شعر متعلق به کسیه که از اون استفاده میکنه، نه کسی که اونو سروده.
پابلو: راستی که جملهء دمکرات مآبانه ای بود پسرم، اما اگر همینطور پیش بریم تا چندوقت دیگه باید برای اینکه بفهمیم تو خونواده کی پدره، رأی گیری کنیم.

پستچی پابلو نرودا / آنتونیو اسکارمتا / علیرضا کوشک جلالی / انتشارات نمایش 1380

1. مشت نمونهء خروار است. نمایشگاه هم هنوز ادامه داره. سالن مورد نظر هم 14-15 !
2. غیر از خود نمایشنامه، دوتا نقد از اجرای تئاترش هم داره ته کتاب.
3. من نمیدونم ولی اگه نخونیدش، از دستتون رفته! گفته باشم ...

هیچ نظری موجود نیست: