پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۳

بدجوری هوس تاب سواری کرده م. نمیدونم چرا! حتی شده تابای تو پارکا که مجبوری یواش کنی تا میله هاش از توی زمین در نیاد!
 
اصلاً همهء لذت های زندگی همینجوره! اگه وابدی -خودآگاه رو بذاری سر تاقچه!- و بذاری لذت سرمستت کنه، همون لحظه با مغز اومدی زمین... کیه که خوشش بیاد یه مغز متلاشی شده رو از وسط راه جمع کنه؟؟؟
 
اینم یکی دیگه از عقده ها! دیگه چی؟!؟
 

هیچ نظری موجود نیست: