جمعه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۴

"او در نزده واردِ اتاق سباستین شد، مانند وقتی که به دلیل شباهت مبهم اتاقی به اتاق خود اشتباهاً وارد آن می شویم. اما او همانجا ماند، راه خروج را گم کرد، و آرام آرام به موجودات غریبی که در آنجا میدید و نوازش می کرد، به رغم شکل شگفت انگیزشان، خو گرفت. او نیت خوشبخت شدن یا خوشبخت کردن سباستین، و یا کوچکترین شکی {نسبت}به آنچه بعداً پیش خواهد آمد، نداشت، فقط به شکلی کاملاً طبیعی زندگی با سباستین را پذیرفت، چون زندگی بدون او کم تر از چادر زدن انسانی بر قلهء کوهی در کرهء ماه قابل تصور بود*. اگر برای او بچه ای به دنیا آورده بود، از آنجا که ساده ترین راه برای هر سهء آنها ازدواج بود، به احتمال زیاد با هم ازدواج می کردند؛ اما بچه ای درست نشد و از همین رو اصلاً به ذهنشان خطور نکرد تسلیم آن آداب و رسوم سپید و مفصلی شوند که اگر به اندازهء کافی به آن فکر کرده بودند حتماً باعث لذتشان می شد. هیچیک از آن تعصبات نفرت انگیز شما در وجود سباستین نبود. او به خوبی میدانست به رخ کشیدن حس تحقیر و بیزاری خود نسبت به آداب و اخلاقیات جامعه چیزی نیست جز نمایش غرور و تکبری پنهانی و تعصبی از این رو به آن رو شده. او معمولاً سهل ترین راه اخلاقی را انتخاب میکرد (برعکس کارهای هنری که همیشه دشوارترین راهش را برمیگزید)، فقط به این دلیل که این راه از قضا کوتاه ترین راه برای رسیدن به هدفش نیز بود؛ در زندگی روزمره، تنبل تر و سست تر از آن بود (برعکس زندگی هنری اش که درآن بسیار کوشا و جدی بود) که خود را درگیر مسایلی کند که دیگران هم طرح و هم حل شان می کنند."

،

زندگی واقعی سباستین نایت/ ناباکوف، ولادیمیر/ نیک فرجام، امید/ نیلا 1380

* چاپ اول کتاب: 1941

هیچ نظری موجود نیست: