چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۵

سه‌شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۵

"ما هنوز بازی نکردیم..."

انتهای همهء مهمانی ها، تنها سخنی که از حنجرهء بچگی های ما در می آمد، همین بود. تمام وقت به رفع کاستی ها و دفع کدورتها گذشته بود و ابتدای نشئهء بازی، گاه رفتن بود. آن وقتها می گفتند از بچگی است و از قدر ندانستن لحظات. اما این روزها هم، کماکان اوقاتی به سر می رسند و هنگامهء رفتن ها می شود و بریدن ها؛ و دل من باز کودکانه می گرید و می گوید: "ما هنوز بازی نکردیم..."

جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵

دیدین برگشتـــــــــــمـــ...!

چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۵

به مناسبت قرار پخش فیلم «کرش!» از برنامهء سینما یک ...

یک،

آخه فیلمی رو که بالای 90% معنیش به دوتا شخصیت پردازی معرکه ش ربط داره که از یکی، صحنهء بازرسی بدنی خانومه رو نمیتونن نشون بدن، و فیلم هم دوبله س و معلوم نیست اون دیالوگ دو دقیقه یه بار (=ترجیع بند) اون یکی، پدر ایرانیه، رو که هی به دخترش میگفت "have respect to your father" ! چه جوری میخوان با دوبلهء فارسی دربیارن، چه نشون دادنی داره؟!؟ به خدا هرکی علاقه داشته خودش دیده، هرکی هم علاقه نداشته یا براش علی السویه بوده، از این فیلم هیچی دستگیرش نمیشه...

دو،

آخه باباااا!!! موقع ترجمه، اون فرهنگ لغت ناقصتون رو که باز میکنین، به معانی دوم و سوم هم بالاغیرتاً یه نگاهی بندازین، شما رو به هرکی دوست دارین!!! به جان شریف خودم، اگه قرار بود منظور از اسم فیلم "تصادف" باشه، بیمار نبودن بگن CRASH! میگفتن ACCIDENT که هم شما نخوای بری سراغ فرهنگ لغت، هم من خودم رو از دست شماها خفه نکنم!!! نمیدونم والا! لابد آدمها هم با هم تصادف میکنن... یا مثلاً «تصادف» اونقدر واژهء فارسی ایه که باید جای هر معادل خارجکی دیگه ای به کار بره، چه بخوره، چه نخوره!!! دِ آخه مگه «برخورد» چشــــــــه؟!؟!..

سه،

باز داغ ترجمه ای من تازه شد!!! اون فیلم Troy بووود،،، مــــعرکه بود از بس ترجمهء آشغالی داشت!!! از «اهالی تروا» گرفته که "تروجان ها" ترجمه شد بود و آدم فکر میکرد با worm-ای ویروسی چیزی طرفه، تا اون «آشیل» بدبخت بینوا که از اول تا آخر فیلم «آکیلیس!!!» بود، بعد دیدیم پاشنه ش تیر خورد، نکنه آشیل... اِوا!!! اینکه همون Achilles ِ خودمونه... یا اون فیلم Traffic ِمعروف که سرراست «ترافیک» ترجمه شده بود، بیخیال اینکه کل قضیهء فیلم روی «قاچاق» دور میزنه...

چهار،

هیچی دیگه! خسته نباشن...

شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۵

سه تک گویی و اِلخ...

یه کتاب مینیاتوری هست به اسم "سه تک گویی" که دقیقاً مثل اسمش، سه تا تکی گویی یا همون مونولوگ رو یکجا گردآوری کرده*:

"نزدیک به صدو بیست سال پیش، «آگوست استریندبرگ» نمایش نامه نویس شهیر سوئدی، مونولوگی تک پرده ای نوشت که در آن از زبان یک زن به شرح ماجرای یک مثلث عشقی پرداخت. ظرافت های روایی این نمایشنامه و سفیدخوانی مخاطب از روایت، در نوع خود بی نظیر بود. (قوی تر)

نزذیک به نیم قرن پس از روی صحنه آمدن این نمایشنامه «یوجین اونیل» نمایش نامه نویس برجسته و جنجالی آمریکا مونولوگی تک پرده ای نوشت که او نیز از زبان یک زن به روایت ماجرای یک مثلث عشقی میان دو زن و یک مرد پرداخت. (پیش از صبحانه)

پس از نزدیک به چهل سال از نوشتن نمایشنامه «اونیل» ، «هارولد پینتر» نمایش نامه نویس انگلیسی که از شهرت و اعتبار بسیار زیادی برخوردار است اثری تک پرده ای نوشت به نام «مونولوگ» که در آن به شرح داستان یک مثلث عشقی این بار میان دو مرد و یک زن پرداخت.

سه تک گویی مجموع این سه نمایش نامه است که برای مقایسه و بررسی یک موضوع با فاصلهء زمانی 90 ساله در یک جلد آمده است."

خب خوندن این کتابچه! تجربهء جالبی بود. در «قوی تر» مونولوگ، همراهه با یه تغییر تدریجی که در واقع کشف و شهود بزرگی رو برای گوینده در برداره. برعکس در «پیش از صبحانه» تک گویی اونقدر ادامه پیدا میکنه تا با یه شوک کامل به تغییر (و تحول گوینده) برسه. در اولی، بازیگر دوم هم وجود داره و عملاً با حرکات سر و دست تک گو رو همراهی میکنه (طوری که میشه هم فرض کرد که جزو خیال تک گو هست) و توصیفات صحنه هم داریم. در دومی، عملاً بازیگر دومی وجود نداره و ما فقط میدونیم که فرد دیگه ای داخل اتاق خوابه و بعد هم حرف نزدنش توجیه پیدا میکنه، به اضافهء اینکه توصیفات حالات و رفتار و صحنه کامل کامله. اما سومی کلاً ترواشات یه ذهن پریشانه، بدون هیچ نوصیفی از صحنه یا حالات و رفتار گوینده یا شخص دیگه.

برای من از همه جالبتر تحول ِ تک گو در مونولوگ اول بود. اینکه چطور فقط و فقط با ارتباط منطقی و احساسی بین جملات خودش، به حالتی کاملاً عکس حالت شروع مونولوگ می رسه.

همین سیر تحولی، البته کمی پیچیده تر و به نظر من خیلی خیلی قشنگ تر توی لاموزیکای I و II وجود داره. اینجا دو بازیگر هستند و دیالوگها کامله. زمان گفتگو یه شب تا صبحه -در فضایی بسته که در نهایت فقط نور صبح از پنجره ها به درون می تابه- و تحول، سیر خطی نداره، اما طلاق ِ قبل از شروع نمایش رو در آخر به یه جدایی کامل می رسونه.

از ترجمه هم که دیگه نگم، من همیشه حس میکردم ترجمه های آقای نظم جو به نوعی سکته داره. از ترجمهء اسم "ناشناس در این آدرس" هم که خوشم نیومده بود و رفته بودم سراغ "گیرنده شناخته نشد" (نه! آخه رو کدوم مهر پستخونه ای میزنن "ناشناس در این آدرس"؟!!) اما اینبار که اول، ترجمهء ایشون رو خونده بودم -که لذتش رو هم برده بودم، گیریم با سکته های خاص خودش!- به محض اینکه دیدم جناب روبین، مترجم کهنه کار ِ کاراهای دوراس هم این کار رو ترجمه کرده و البته پشت سر خودش هم حرف کم نیست(!)، خریدمش تا ببینم بالاخره چقدر احساسم درست میگفته! نتیجه ش رو هم خودتون میتونید به صورت "مشت، نمونهء خروار" زیر همین پست ببینید. (متاسفانه هنوز موفق نشده م یکی از کارهای خانوم دوراس رو به زبان اصلی بخونم برای تطبیق، اما از زبانی که «روبین» از دوراس ارائه میده، کلاً خیلی خوشم میاد!)

،
* پوری، احمد/ سه تک گویی/ نشر مشکی 1383

لاموزیکای I , II

"آدم هایی هستند که همدیگر را دوست داشتند و ازهم جدا شدند. هنوز جوان اند. هنوز سی، سی و پنج ساله هستند. بی شک آدم های باسوادی اند. با مدرک. با تربیت بار آمده اند، همچنان با تربیت باقی مانده اند، از این تربیت وجهه ای غیر قابل انکار را حفظ کرده اند. حسن نیت دارند، مانند همه زندگی کردند، ازدواج کردند، مستقر شدند و سرانجام نیروی خطرناک عشق و شهوت آنها را از هم گرفت. هنوز نمی داندد به دام چه چیزی افتاده اند.

...

دقیقاً بیست سال از لاموزیکا تا لاموزیکا دومین می گذرد، و کمابیش در طول تمام این سالها من این پردهء دوم را می طلبیدم. بیست سال است که من صداهای شکستهء این پردهء دوم را می شنوم، صداهایی شکست خورده از خستگی این شب بیخوابی. زن و مردی که همچنان وحشت زده در این نخستین عشق جوان باقی می مانند. و گاه نویسنده سرانجام چیزی می نویسد."

دوراس، مارگریت/ نظم جو، تینوش/ لاموزیکا دومین/ نشرنی 1384

،

"دلبستهء هم بودند این زن و مرد، بعد اما از هم جدا شدند. می شود گفت که هنوز جوانند -سی، سی و پنج ساله. هردو کتابخوان و اهل مطالعه اند، و تحصیل کرده، خوب هم تربیت یافته اند، هنوز هم از ادب و آداب برخوردارند، وقار و متانت همیشه شان را حفظ کرده اند، حسن نیت هم البته دارند. کردارشان مثل سایرین بوده، ازدواج کرده اند، سکنی یافته اند، و بعد هم می رسند به این جا، به جدایی. نیروی ویرانگر شیفتگی باعث شده تا همدیگر را ترک کنند. هنوز هم نمی دانند که همچو نیرویی را در خود 'داشته اند'.

...

دقیقاً بیست سال بین لاموزیکا و لاموزیکای دوم زمان گذشته است. برای این پرده دوم، بیست سال شوق به دل داشتم. صدای شکستهء پردهء دوم بیست سال توی گوشم بود. صدای بی طنین شده از خستگی ِ شب بی خوابی.

نکتهء آخر اینکه این دو همیشه در حال و هوای ایام دلباختگی ِ جوانی اند؛ و هراسان.

باری، آدم گاهی موفق می شود چیزی بنویسد."

دوراس، مارگریت/ روبین، قاسم/ لاموزیکا و لاموزیکای دوم/ انتشارات نیلوفر 1384

دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۵

نوستالژی ِ بی خبری ...

با دوستم داشتیم میگفتیم چقدر اونوقتا که بچه بودیم همه چی خوب بود، گل بود، بلبل بود،،، بعد یهو به این فکر افتادم که چرا اون موقع در «بی خبری» به سر میبردیم و به عبارت دیگه لذتهامون همراه با «آگاهی» نسبت به اون لحظات نبود -که مثلاً کیف بیشتری می داد؟! ،،، طبیعتاً بعدش به اینجا رسیدم که اگه همون موقع «آگاهی»ه بود، بازم همونقدر «لذتبخش» بود؟!؟...

یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۵

نـــرگس دیگه کیــــه؟؟؟ (با لهجهء خانوم غول ِ حسنی و خانم حنا!!!)

،
و خداوند Soap Opera را آفرید...

،
من هنوزم فکر میکنم "نرگس" سریال بدی نبود، چون تا 15-16 قسمت کاملاً پلات قوی و محکمی داشت، تا 8-27 قسمت، میشد به دیدهء اغماض نگاهش کرد و تا 2-41 قسمت هنوز قابل تحمل بود و این خودش نه فقط در کارهای آقای "مقدم"، بلکه در کل سریالهای تلویزیون رکوردی محسوب میشه! اونم با توجه به حادثه ای که در مورد این سریال پیش اومد و به وضوح افت کیفیتش رو تضمین کرد (عملاً در بخش دوم سریال، تنها نکتهء مثبت، بازی منطقی ستاره اسکندری ه و بس به نظرم!)

،
به هرحال، انتظار کار جامع و منسجم بالای 70 قسمت، از تلویزیونی که حداکثر کارهای موفقش، کار فیلمسازان مستقل سینمایی و نه بیش از حدود 40 قسمت بوده، انتظار زیادیه! بگذریم که single-senarist -اونم نه از نوع مطرحش- در این زمینه اصلاً امیدبخش نبوده و نیست...

،
ممالک مترقیه هم بدتر از ما هرچی کار دره پیت و بازیگر و کارگردان و سناریت تازه کار دارن، میذارن توی Soap-Operaهاشون. میگین نه؟ یه نگاه به کانالهای AB1، SerieClub ، BBC Prime و TVE Internacional بندازین لطفاً! ضمن اینکه سوژه ها هم کاملاً ملیتیه، اینطوری که: تا جاییکه من دیده م، سریالهای فرانسوی تماماً حول آغاز روابط دونفرهء نوجوانها و جوانها میگرده (مثالهاش: Premiers Baisers و Le miel et les Abeilles و Les annees fac و ... )، سریالهای انگلیسی، معمولاً در یک محیط از پیش انتخاب شده مثل یک محله یا یک محیط کار میگذره و تمام زنان و مردان موجود که اغلب سنی هم ازشون گذشته باید به نوبت به پارتنرشون خیانت کنن تا سریال ادامه پیدا کنه(مثل: Eastenders و Doctors و Casualty و ...) سریالهای اسپانیایی هم که همشون آدم رو یاد زورو میندازن، گرچه باز به نسبت انگلیسی ها و فرانسوی ها واقعاً جای تقدیر و تشکر دارن! این وسط اگه گاهی سریال "لورکا" و "کنتِ مونت گریستو" و "بله آقای وزیر" و "بله آقای نخست وزیر" دارن، ما هم گهگاه "هزاردستان" و "دوران سرکشی" و "شبکهء سه و نیم" داریم! (اصلاً کسی اعتراضی کرد که چرا "شبهای برره" که به نظر من حداکثر 3-4 قسمت خوب داشت، این همه طرفدار داشت و "شبکهء سه و نیم" رو که حداقل زیرنویسهاش کلی دل آدم رو خنک میکرد علاوه بر لبخندی که رو لب آدم مینشوند، کمتر کسی اسمش رو شنیده؟!)

،
لست بات نات لیست، اینکه من فکر میکردم لازم به تذکر نیست که "خوب بودن با خوشایند بودن فرق داره"، ولی ظاهراً بوده. اینکه آدم بگه فلان کار، کار خوبی بود، دلیل نمیشه ازش خوشش اومده باشه و از اون بالاتر، سطح سلیقه ش رو بشه از روی اون تعیین کرد. من از سریال "هزاران چشم" خوشم نمیومد، چون با سوژه هاش ارتباط برقرار نمیکردم، اما کار خوبی بود، خیلیها هم خوششون میومد، دست آقای "عیاری" هم درد نکنه که نشون داد مخاطب تلویزیون رو میشناسه اما براش کم نمیذاره و به شعورش مثل بقیه توهین نمیکنه. از "نرگس" هم خوشم نمیومد، چون سوژه اش یه در میون آدمهای همین جامعه اند، نه چیز جدیدتر و اگه طرفدار داره، فکر نکنم به سلیقهء مردم برگرده، برعکس، چون همه تجربهء رویارویی با این نوع آدمها و این نوع روابط رو دارن، به نوعی خودشون رو در بطن ماجرا میبینن و با احساسشون -همذات پنداری یا انکار و واکنش سازی- در مورد این سریال تصمیم میگیرن، نه با منطقی که عموماً سلیقه شون رو شکل میده!

،
تجربه به من یکی نشون داده دیدِ Perfectionist ای ِ 0و1، بیشتر از اونکه 1 نصیب آدم کنه، آدم رو اسیر 0 ها میکنه. شاید برای اینکه آب باریکهء ارتباطاتم رو با دنیای اطرافم از دست ندم، به این نتیجه رسیده م که "خوب"هام رو از 1 مطلق پایین تر بیارم، تا ناراضی از دنیا نرم، اما "خوشایند"هام رو همونجا نگه دارم شاید گهگاهی «لذت واقعی» رو هم درک کردم...

،
و آخر اینکه اگه تلویزیون ج.الف. با دو کانال شروع کرد و از تنها سریالهای دیدنی و قابل بحث "گرگها" و "هزاردستان" و "رعنا" اونهم به فاصله های 4-5 سال، به اینجا رسیده که در سال 2-3 تا سریال پیدا میشن که یا قابل بحثن یا حداقل به شعور بیننده توهین نمیکنن، خودش "پیشرفت"ه، به نظرم و میشه بیشتر منتظر موند...