شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۵

سه تک گویی و اِلخ...

یه کتاب مینیاتوری هست به اسم "سه تک گویی" که دقیقاً مثل اسمش، سه تا تکی گویی یا همون مونولوگ رو یکجا گردآوری کرده*:

"نزدیک به صدو بیست سال پیش، «آگوست استریندبرگ» نمایش نامه نویس شهیر سوئدی، مونولوگی تک پرده ای نوشت که در آن از زبان یک زن به شرح ماجرای یک مثلث عشقی پرداخت. ظرافت های روایی این نمایشنامه و سفیدخوانی مخاطب از روایت، در نوع خود بی نظیر بود. (قوی تر)

نزذیک به نیم قرن پس از روی صحنه آمدن این نمایشنامه «یوجین اونیل» نمایش نامه نویس برجسته و جنجالی آمریکا مونولوگی تک پرده ای نوشت که او نیز از زبان یک زن به روایت ماجرای یک مثلث عشقی میان دو زن و یک مرد پرداخت. (پیش از صبحانه)

پس از نزدیک به چهل سال از نوشتن نمایشنامه «اونیل» ، «هارولد پینتر» نمایش نامه نویس انگلیسی که از شهرت و اعتبار بسیار زیادی برخوردار است اثری تک پرده ای نوشت به نام «مونولوگ» که در آن به شرح داستان یک مثلث عشقی این بار میان دو مرد و یک زن پرداخت.

سه تک گویی مجموع این سه نمایش نامه است که برای مقایسه و بررسی یک موضوع با فاصلهء زمانی 90 ساله در یک جلد آمده است."

خب خوندن این کتابچه! تجربهء جالبی بود. در «قوی تر» مونولوگ، همراهه با یه تغییر تدریجی که در واقع کشف و شهود بزرگی رو برای گوینده در برداره. برعکس در «پیش از صبحانه» تک گویی اونقدر ادامه پیدا میکنه تا با یه شوک کامل به تغییر (و تحول گوینده) برسه. در اولی، بازیگر دوم هم وجود داره و عملاً با حرکات سر و دست تک گو رو همراهی میکنه (طوری که میشه هم فرض کرد که جزو خیال تک گو هست) و توصیفات صحنه هم داریم. در دومی، عملاً بازیگر دومی وجود نداره و ما فقط میدونیم که فرد دیگه ای داخل اتاق خوابه و بعد هم حرف نزدنش توجیه پیدا میکنه، به اضافهء اینکه توصیفات حالات و رفتار و صحنه کامل کامله. اما سومی کلاً ترواشات یه ذهن پریشانه، بدون هیچ نوصیفی از صحنه یا حالات و رفتار گوینده یا شخص دیگه.

برای من از همه جالبتر تحول ِ تک گو در مونولوگ اول بود. اینکه چطور فقط و فقط با ارتباط منطقی و احساسی بین جملات خودش، به حالتی کاملاً عکس حالت شروع مونولوگ می رسه.

همین سیر تحولی، البته کمی پیچیده تر و به نظر من خیلی خیلی قشنگ تر توی لاموزیکای I و II وجود داره. اینجا دو بازیگر هستند و دیالوگها کامله. زمان گفتگو یه شب تا صبحه -در فضایی بسته که در نهایت فقط نور صبح از پنجره ها به درون می تابه- و تحول، سیر خطی نداره، اما طلاق ِ قبل از شروع نمایش رو در آخر به یه جدایی کامل می رسونه.

از ترجمه هم که دیگه نگم، من همیشه حس میکردم ترجمه های آقای نظم جو به نوعی سکته داره. از ترجمهء اسم "ناشناس در این آدرس" هم که خوشم نیومده بود و رفته بودم سراغ "گیرنده شناخته نشد" (نه! آخه رو کدوم مهر پستخونه ای میزنن "ناشناس در این آدرس"؟!!) اما اینبار که اول، ترجمهء ایشون رو خونده بودم -که لذتش رو هم برده بودم، گیریم با سکته های خاص خودش!- به محض اینکه دیدم جناب روبین، مترجم کهنه کار ِ کاراهای دوراس هم این کار رو ترجمه کرده و البته پشت سر خودش هم حرف کم نیست(!)، خریدمش تا ببینم بالاخره چقدر احساسم درست میگفته! نتیجه ش رو هم خودتون میتونید به صورت "مشت، نمونهء خروار" زیر همین پست ببینید. (متاسفانه هنوز موفق نشده م یکی از کارهای خانوم دوراس رو به زبان اصلی بخونم برای تطبیق، اما از زبانی که «روبین» از دوراس ارائه میده، کلاً خیلی خوشم میاد!)

،
* پوری، احمد/ سه تک گویی/ نشر مشکی 1383

هیچ نظری موجود نیست: