جمعه، آذر ۳۰، ۱۳۸۶
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
چراغ اول رو که سبز رد کردم، دومی رو نگاه نکردم. به خیال اینکه سبزه، میخواستم رد کنم که دیدم یه Camery داره در جهت خلاف میاد تو شیکمم! به طرف میگم چیکار داری میکنی، خیلی حق به جانب اعلام میکنه قرمزه، کجا داری میای!!!
این ملت ایران رو جون به جونشون کنی، فکر میکنن فقط و فقط خودشون از قانون مستثنان!!!
،
من مصرف علامت سوال و علامت تعجبم بالاست. ربطی به وبلاگ و این حرفا هم نداره. از عنفوان جوانی اینجوری بودم! نیم فاصله هم از خونه نمیشه رعایت کرد. نمیدونم شاید با نرم افزار کی برد درست شه، ولی حالا که نشده!
،
راستی، نگفته بودم با یه کلنل ارتش امریکا دست داده بودم؟! اونم سر قبر خروشچف! پشت مقبره لنین! دیگه؟!..
،
اصولاً حس میکنم دیگه قضیه قیف و قیر این وبلاگ حل شدنی نباشه..
،
ببینم، کسی این "زندگی دیوید گیل" سینما چهار رو دید؟! خیلی دلم میخواد بدونم چقدر از اصل سوژه ش باقی مونده بود...
،
و اما تفأل شب یلدای امسال:
ترسم که اشگ در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر بعالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
،
دیگه حالم از هرچی صبره ... بگذریم، حافظ هم ما رو گیر آورده دیگه، چرا که نه؟!.. فردا هم باز اول هفته، اول ماه، اول فصل،،، ولی هیچ اشتیاقی برای هیچ شروع کردنی نیست. به این میگن «پیری».
میخواستم یه تولد 30 سالگی بگیرم، اساسی. ولی کسی نمونده واسه مهمونی گرفتن. اونم میره پهلوی همه ذخیره های دیگه واسه دیار باقی.
،
شما هم خسته نباشید از خوندن این همه خزعبلات و لاطائلات!