شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۸

اقیانوسی به عمق یک سانتیمتر، تو بگو یک میلیمتر،،، اصلاً یک آنگستروم...



هنر، ادبیات، فلسفه، شعر، قصه کوتاه، داستان بلند، زبان خارجی، زبان فارسی، ریاضیات جدید، هندسه، مثلثات، جبر، فیزیک، مکانیک جامدات و سیالات و کوانتوم، کامپیوتر و طراحی و تحلیل و شبکه و هوش مصنوعی و رمزنگاری و کارت هوشمند و همه شاخه های دیگه ش، ورزش، رقص، سینما، آشپزی، نقاشی، نوازندگی، آواز، اسکی، شنا، بدمینتون، والیبال، اسکواش، بسکتبال، شطرنج، تنیس، اسنوکر، تیراندازی، عکاسی، فرهنگ، محیط زیست، خوندن، نوشتن، کلاژ، تاریخ، جغرافی، انسان شناسی، جامعه و روانشناسی، باستانشناسی، اقتصاد، حقوق، مدیریت، تعمیرکاری، پانسمان، خیاطی، آرایشگری، بافندگی، جنگل نوردی و کوه کاشتن،،، حتی شیمی و بینش اسلامی که دبیرستان اون همه زیر بارشون نمیرفتم... من همیشه همه این چیزها و خیلی چیزهای دیگه رو که تو این لحظه به ذهنم نیومده از بس که زیادن، دوس داشته م. به همین سادگی: دوس داشته م و همیشه دنبال وقتی می گشتم که واسه خودم انجامشون بدم/مطالعه شون کنم یا هرکار کردنی ای باهاشون بکنم! ساده کنم: براشون/برای فهمیدنشون/برای سردرآوردن ازشون وقت بذارم.

طبعاً حاصل این همه زیاده خواهی این شده که راجع به هرکدومشون تو هر روزنامه/مجله/کتاب/فیلم آموزشی/کلاس و غیره، یه سرکی کشیده م و خب چون وقت بیشتری نبوده، هیچ وقت تو هیچ کدوم هیچ چیز هیچ چیزی نشده م.

قبلترها، بچه تر که بودم، فکر میکردم بزرگ که بشم حتماً بیشتر خواهم دونست و لابد تصمیم می گیرم کدوم رو بیشتر دوست دارم و دنبال میخوام بکنم و بالاخره تو یکی دوتاشون یه چیزکی میشم. البته این مال قبل از دوران نوجوانی و جوانی بود که به ترتیب با مرحوم پروفسور حسابی و امبرتو اکو جان عزیز آشنا بشم که هرکدوم 20-22 تا مدرک دانشگاهی تو رشته های مختلف داشتن و فیل م به کلی هوس هندسسون کرده باشه ...

الان تو این سن و سال دارم فکر میکنم چطوریه که بعضی آدما همیشه میدونن تو زندگی چی میخوان، چه کاری و چه تفریحی رو دوست دارن و برای مدت طولانی با پشتکار دنبالش میکنن و ازش خسته نمیشن و سرآخر چیزی میشن برا خودشون ،،، بعد هم میان تعریف میکنن که اصلاً از بچگی همش دنبال همین بودن و هیچوقت به چیز دیگه فکر نکردن ... در حالیکه من هنوز سر همون پیچ اول گیرم که بالاخره من برای چی ساخته شدم و دنبال چی برم که دیگه برای بقیه عمرم نخوام راه و چاه عوض کنم و بیشتر از یه چن وقت و یه چن سال توش دووم بیارم و بالاخره از این همه کاره و هیچ کاره بودن نجات پیدا کنم و سرآخر «یه» کاره ای بشم برا خودم. اما هنوزم که هنوزه، کافیه یه رشته جدید تو دنیا کشف بشه که باز بره تو لیست فیوریتها و باز دل هوسباز من بخواد باهاش حال کنه و ازش سر دربیاره و باز همون دور باطل...

آخه چرا؟!؟..