میگفتن زمان جنگ بعضی مجروحا که بعد از جراحت بیهوش شدهبودن و بعد از رسوندنشون به مرکز درمانی مجبور شده بودن دستی/پاییشون رو قطع کنن تا بتونن خود مجروح رو نگهدارن، وقتی برای اولین بار بههوش میومدن خیلی پیش میومد که ابراز کنن در ناحیههایی از دست یا پای قطعشده درد یا خارش یا سوزش و ... دارن. این مرحله انکار و بیتابی گاهی اونقدر ادامه پیدا میکرد که یکی از اعضای تیم درمانی باید بالشی درست جای عضو قطعشده میذاشت و اون رو میخاروند یا ماساژ میداد و الخ و بعدش مجروح آروم میگرفت.
گاهی هم حکایت بعضی رابطههاست. که انگار بیهوش بودهی و مدتهاست قطع شدهن و تو هنوز اصرار به نوازش رابطه قطعشده داری.
"رها کن بره رئیس..."*
،
* دیالوگی از «چیزهایی هست که نمیدانی»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر