یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۱

عجالتا" مهم نیست من چی میگم. اینها مسلما" جالب ترند:

«بدون اینکه زحمت فهمیدن فرق بین پیام ها را به خود بدهم، سرم را درون آن فرو می بردم، یک وقت متوجه شدم یکی از آن ها بیشتر از بقیه با سلیقهء من جور در می آید، البته سلیقه ای که معلوم است تا آن موقع از آن خبر نداشتم. خلاصه عاشق شده بودم. یعنی اینکه شروع کرده بودم به تشخیص دادن و جدا کردن نشانه های یکی از آن ها، انتظارشان را می کشیدم و دنبالشان میگشتم و حتی نشانه های او را تقلید می کردم تا به خودم جواب دهم، یعنی مثلا" هم من عاشق او بودم و هم او عاشق من؛ دیگر از زندگی چه انتظاری می شد داشت ؟

...

در مجموع او را خوب میشناختم. اما از او مطمئن نبودم. ... بارها به او شک کردم که به من خیانت می کند، تنها برای من نیست که پیام می فرستد؛ بارها خیال کردم پیامی که برای دیگران می فرستد گرفته ام یا در پیامی که خطاب به من بوده نشانی از دورویی یافته ام. امروز می توانم بگویم که حسادت می کردم، حسادت نه تنها به خاطر بدگمانی به او، بلکه به دلیل نامطمئن بودن از خودم؛ چه تضمینی بود که او واقعا" فهمیده باشد من کی هستم ؟ و حتی فهمیده باشد که وجود دارم؟ ... . چه ضمانتی بود که چیزی که در من پیدا می کند در یکی، دوتا، سه تا یا صدتای دیگر مثل من هم نتواند پیدا کند ؟ چه چیزی به من اطمینان می داد که راحتی او در رابطه ای که داشتیم به خاطر عدم قدرت تمایز، بی تعارفی و یک جور لذت همگانی –"حالا نوبت کیست؟"- نبود ؟»


کالوینو، ایتالو – رازانی، موگه . کمدی های کیهانی/ مارپیچ(1) . تهران 1380

هیچ نظری موجود نیست: