پنجشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۴

فکر نمیکردم به این همه خواب احتیاج داشته باشم.. فکرم نمیکردم خواب بتونه اینقدر حالم رو بهتر کنه... مدام درگیر این بودم که چرا با این همه بازی که برای خودم اختراع کردم، با این همه قوطی بگیر و بنشون دادن دست خودم، با این همه ادا و اطوار و لی لی به لالای خودم گذاشتن و ... چرا بازم به اونجا رسیدم که نمیخوام، که دوست ندارم؟!؟..

... توپ که لاستیکی باشه، دیگه تخمین سرعت ناخوداگاه که یه تخمین خطیه، زیاد درست از آب درنمیاد،،، همینش خوبه... از یه ضربه، یه بار بخوری خوبه،،، تکرار نشدنش... مربی رو وادار کنی بدوه و هرچی تو چنته داره، بریزه بیرون...

بعد قرنها فیلم گرفتن از همه، بشینی فیلم ببینی و حال کنی و بیخیال بشی که کی چی میگه اگه این فیلم رو ببینه،،، نبخشیش... بعد مدتها تا 4-5 صبح ول بگردی تو اینترنت دنبال هیچی... بعد خیلی کارها بشینی نگاه کنی و سر تکون بدی که همینه خب، دیگه چه انتظاری داری؟؟...

اوضاع یهو آپ میشه،،، خودش خود به خود،،، همینطوری الکی،،، کتره ای... همونجوری که داون شده بود....

هیچ نظری موجود نیست: