چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵

Don't you ever dream of escaping... (+)

(+) La finestra di fronte
پنجرهء پشتی (ترجمهء کلمه به کلمه اش، "پنجرهء جلویی" ه! ولی من خوش دارم بگم پشتی!) فیلم خوبی بود. یه فیلم آروم و انسانی و از همه چی گذشته: واقعی! اینکه تو بحران نمیتونی وسوسه نشی و اینکه چون ادامه دادنش خرابش میکنه قطعش کنی (تو مایه های پلهای مدیسن کانتی) اما همیشه هم حسرتش همراهت بمونه، خیلی واقعی تر از اونه که تو رویا بگنجه (ضعف بزرگ فیلمنامهء پلهای مدیسن کانتی به نظر من!) و خوبه که این فیلم از رویا فراتر میره. شاید ضعف فیلمنامهء این فیلم، بیشتر تو شخصیت پردازی پیرمرد گمشده بود، اما بقیهء جاها روابط و احساسات رو خوب مدیریت کرده بود.

اصلاً یه چیزی که هست، من از همون چند سال پیش که شروع کردم به فیلم دیدن و فهمیدم فیلمهای اروپایی با آمریکایی فرق دارن، فرقشون رو اینطور برای خودم خلاصه کرده بودم که فیلمهای اروپایی غریزی ترن. الان هم هنوز همینطور فکر میکنم. به نظرم، فیلم خوب اروپایی، کاملاً ذهن و روح آدم رو میتونه درگیر کنه، چون به قول قدیمیها "از دل برآید"ه، اما فیلم خوب امریکایی، فقط یعنی یه برنامه ریزی دقیق و اجرای دقیق تر اون. شاید هم الان یادم نمیاد، اما به هرحال (الان) فکر میکنم تو هیچ فیلم امریکایی عنصر "روح" رو حس نکردم (حتی تو فیلم روح!!!)