یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵

il y a un an, il y a un siècle

،
یه خبر بامزه اینکه کتاب "راز شهرت هدایت" منتشر شد. فکر میکنید این کتاب گهربار کار کیه؟ کار جناب محمدرضا سرشار (همون رضا رهگذر که قصهء ظهر جمعه رو اجرا میکرد) که این روزها از قحط الرجالی، به همه جا رسیده...

،
خبر دیگه اینکه "چرندی" که میخواست کاغذ رو از فروردین آزاد کنه، با دخالت رهبر، از همین دیروز این کار رو کرد؛ به سلامتی و میمنت. اگه دوست ندارید ترجمه های غنی مثله شده رو به قیمت گرونتر از اصل کتاب بخرید،،، خود دانید...

،
از بچگی، آدمایی که توهم از-بینی-فیل-افتادگی داشتند، خنده م مینداختند. هنوز هم.

،
هرچی میخوام فکر کنم، موضوع پیدا نمیکنم. شده مثل انشاهای موضوع آزاد که متنفر بودم ازشون. موضوع که معلوم باشه، آخرش آدم میگه موضوع باب طبعم نبود که این شد، ولی وقتی قرار باشه موضوع رو هم خودت انتخاب کنی، به خصوص وقتی قرار باشه فقط یکبار این اتفاق بیفته، خیلی وضعیت گره میخوره. انگار باید خودت و تفکرت و حیثیت و همه چیت رو خلاصه کنی تو یه موضوع یک یا چند کلمه ای.

،
نشست فرهنگی ایران-آلمان خوب بود. خیلی خوب. چون بعد مدتها یه صدای آشنایی بود، با یه لحن آشنا، با جمله بندی های آشنا، عقاید و آرامش آشنا. یادم انداخت که چقدر دلم براش تنگ شده بود. گذشته از تحویل و دعوت آخرش،،، خود نشست هم اتفاق نادری بود تو این چندسال. نادرتر از اون، اینکه با مامان رفته بودیم...

،
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. حالا نه به این غلیظی، ولی انگار باید بشینم یه کم فیلم ببینم، به هر حال.

،
یه وقتی، یکی که ازش انتظار نداشتم، منم گذاشت قاطی بقیهء جهان. اون موقع بود که خارج از سرگیجه، فهمیدم هر آدمی، مرکز دنیای خودشه. گله نداره دیگه.

،
et je suis comme une ile en plain océan...