یهجور عجیبی چندشبه نوای اذان مودنزاده تو سرم میپیچه. فقط هم اون تیکه که داره یکی از چهارتکبیر رو به بعدیش وصل میکنه. دقت هم کردهم، تو اون سکوتی میاد که با شب پهن میشه رو زندگی. بیرون و تو هم نداره. اینکه چرا موذنزاده هم نمیدونم. ولی شاید چون تحریرهایی که تو ذهنم رد میشه تحریرهای موذنزادهست.
،
پ.ن. وقتی بزرگترین خسران زندگیت این شده که هنوز نتونستی بهش بفهمونی که ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر