شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۲

در این سکوت ...





مدتی‌ست به وبلاگ‌نوشتن فکر می‌کنم. به روزمره نوشتن. به سیاق آن‌وقت‌ها. بدون هیچ حرف خاص. آن‌وقت‌های قبل از گودر. که تازه بعد از مدتی گوگل‌ریدر آمده بود و وقتی توی‌ش می‌رفتم، انگار که در یک تالار خالی، فقط بازگشت صدای خودم را در جواب حرف‌هایم بشنوم. بعد کم‌کم تالار پرشد. به تالارهای دیگر وصل شد. خصوصی شد و ....

حالا دوباره آمده‌م به گردگیری این وبلاگ که خواسته/ناخواسته زمان‌نگار زندگی‌م شده. الان هم حس یک خانه بدون وسیله خالی را دارم که بازهم فقط صدای خودم و بازتاب‌ش را می‌شنوم.

القصه، سرما خورده‌م. هم روحی، هم جسمی. آن یکی دفعه می‌گفت حق دارم. که پشت‌هم بد و خوب باهم آمده و آن‌گونه نوسانات پردامنه باید هم آن‌طور آشفته‌م می‌کرده. حالا هم که در عزای این فقدان...

سرماخوردگی فکرم را کندکرده. آن‌هم فقط برای درس خواندن. چون برای نوشتن و خیال بافتن لحظه‌ای از حمله دست برنداشته، اما الان که این چندسطر را نوشتم آرام گرفته. خوب است که برود دیگر. باز هم برمی‌گردد. لابد ...

۲ نظر:

شکیلا گفت...

بنویس تا صدای ماهایی که کلید خونه رو هنوز داریم و گاهی یواشکی سر میزنیم رو بشنوی. اینجا شاید سوت و کور باشه اما هنوز متروکه نیست.

Lmira گفت...

مرسی شکیلا! خوشحالم کردی که سرزدی به این متروکه!