چهارشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۰


مجبورم ؟!؟ا
اينو
دخترخاله ام ميگهء وقتی نميخواد يه کاری رو انجام بده ! الان شش بار يه
چيزايی نوشتمء پاک کردم. نميدونم چه اصراريه که بازم بنويسم !


نميدونم ! احساس ميکنم همه دنيا بهم پشت کردن !!! نه به اين غليظی ! ولی
خب ... از يه جايی بی اعتنايی ديدم که هنوز باورم نميشه ! دارم سعی ميکنم به
خودم بقبولونم که زيادی خوشبين بودم. حتی با اينکه به اندازه بقيه خوشبين
نبودم !
...
بماند ! چاقو که زير گلوم نيست !! ...

هیچ نظری موجود نیست: