دوشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۲

3. انتظار، افسون شدگی است: به من دستور داده شده است که از جایم تکان نخورم. در انتظار یک تلفن بودن، بدین گونه در ممنوعیت هایی خرد و ریز تنیده می شود، تا بی نهایت، تا حد اموری غیر قابل اعتراف و ننگین: من از این که از اتاق بیرون بروم خودداری می کنم، از رفتن به دستشویی، حتی از خودِ تلفن کردن (تا تلفن اشغال نباشد)؛ از این که یکی به من زنگ بزند عذاب می کشم (به همان دلیل قبل)؛ دیوانه می شوم وقتی فکر می کنم که در فلان ساعت که می آید من مجبورم بیرون بروم، و بدین گونه این خطر را به جان بخرم که شنیدن صدای جان بخش او را از دست بدهم، که این به نوعی همان بازگشت تصویر و مفهوم «مادر» است در رابطهء عاشقانه [ یعنی معشوق به مثابهء مادر، نیاز من به معشوق به سان نیاز کودکی به مادر]. تمامی این چیزهایی که توجه مرا از تلفن منحرف می کنند، لحظاتی هستند که در آن ها نتوانسته ام انتظار بکشم و از دستشان داده ام، این لحظات لحظاتی هستند که انتظار را به نجاست می آلایند؛ چون اضطراب انتظار در پاکی و خلوصش می خواهد که من در صندلی ای در کنار تلفن نشسته باشم، بی آن که کاری کنم.

4. وجودی که انتظارش را می کشم، واقعی نیست. همانند آغوش مادر برای نوزاد. «من از لحظه ای که قابلیت دوست داشتن او را پیدا کردم، از لحظه ای که نیازمند وجودش شدم، او را بی وقفه می آفرینم و باز می آفرینم»: دیگری آنجا می آید که من انتظارش را می کشم، جایی که قبلاً او را در آنجا آفریده ام. و اگر او آنجا نیاید، من به خیال می آورمش: انتظار یک هذیان است. بازهم تلفن. با هر زنگ تلفن، من با عجله گوشی را برمی دارم، فکر می کنم این معشوق من است که مرا صدا می زند (چون او باید مرا صدا کند)؛ با تلاشی بیشتر، من صدایش را «باز می شناسم» ، وارد مکالمه با او می شوم، و از این که با عصبانیت سراغ مزاحمی برگردم که مرا از هذیانم به در می آورد، خلاص می شوم. در کافه، هر شخصی که وارد می شود، کوجک ترین شباهت ظاهری اش، باعث می شود که اولین حرکت من نسبت به این تازه وارد، به جا آوردن معشوق در وجود او باشد.

و مدتها بعد از این که رابطهء عاشقانه از تب و تاب افتاد، من این عادت توهم دیدنش، شنیدن صدایش، یا احساس کردن معشوق را ، نگاه می دارم: گاهی، من بازهم به خاطر تلفنی که قرار است به من بشود و هنوز نشده است، دچار اضطراب می شوم، و در صدای هر مزاحمی، من فکر می کنم دارم صدای کسی را می شنوم که دوستش داشته ام: من کسی هستم که پایش را قطع کرده اند و با این همه در همان پایش که قطع کرده اند، احساس درد می کند.

هیچ نظری موجود نیست: