دوشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۲

انتظار

انتظار، آشفتگی توأم با اضطراب که برخاسته از به انتظار معشوق بودن است، به خاطر تأخیرهای جزئی او (قرار ملاقات، تلفن، نامه، بازگشت).

1. من منتظر رسیدنش هستم، بازگشتش، علامتی معهود از او. این انتظار ممکن است پوچ و بی معنی باشد یا بی اندازه رقت انگیز: در Erwartung ، یک زن، شب، در جنگل، منتظر محبوبش است؛ من خودم منتظر چیزی جز یک زنگ تلفن نیستم، اما همان انتظار زن در من هم هست. همه چیز برای من پر از شکوه و جلال است و ابعادی غول آسا دارد: من قدرت درک تناسب ها را ندارم.

2. می توان از انتظار یک صحنه نگاری به دست داد: من انتظار را سازمان می دهم، دستکاری اش می کنم، من از زمان تکه ای را جدا می کنم که در آن ادای از دست دادن معشوق را در می آورم و همهء جلوه های یک سوگواری کوچک را به نمایش می گذارم. پس انتظار چون نمایشی تئاتری بازی می شود.

دکور، درون یک کافه را در معرض نمایش می گذارد. ما قرار داریم، من انتظار می کشم. در قسمت پیش درآمد، به عنوان تنها بازیگر نمایش (و البته به همین علت)، من تأخیر دیگری را ثبت و ظبط می کنم؛ این تأخیر هنوز فقط وجودی ریاضی دارد که حساب کردنی است (من چندبار به ساعتم نگاه می کنم)؛ قسمت پیش درآمد وقتی تمام می شود که من به سرم می زند: تصمیم می گیرم، شروع می کنم به «جوش زدن» ، من اضطرابِ انتظار را به کار می اندازم. در این هنگام است که پردهء اول شروع می شود؛ این پرده سرشار از حدس و گمان است: آیا ساعت قرار را درست متوجه نشده است، جای قرار را؟ من سعی می کنم لحظه ای را که در آن قرار گذاشتیم، قول و قرار زمان و مکان دقیق را، دوباره در خاطره مرور کنم. چه کار بکنم (اضطراب مربوط به رفتار)؟ به کافهء دیگری بروم؟ به او تلفن بزنم؟ ولی اگر او وقتی بیاید که من دارم این کارها را می کنم و اینجا نیستم؟ وقتی ببیند که نیستم، این خطر هست که برگردد، و غیره. پردهء دوم، پردهء عصبانیت است؛ من سرزنش های شدیداللحنی را متوجه او که غایب است می کنم: «با این همه، اون می تونست ...» ، «اون خوب می دونه ... » آه! کاش اینجا بود تا می توانستم حسابی سرش غر بزنم که چرا اینجا نیست! در پردهء سوم، من (Winnicott) با درک اضطراب کاملاً خالص نائل می شوم (به دستش می آورم؟): اضطراب وانهادگی؛ من در لمحه ای از غیبت دیگری به مرگ او می رسم؛ دیگری به سان مرگ است: انفجار ماتم در من: من از درون احساس خلاء می کنم. نمایش اینگونه است؛ می تواند با رسیدن دیگری کوتاه شود؛ اگر در پردهء اول بیاید، استقبال از او آرام است؛ اگر در پردهء دوم بیاید، شاهد یک «دعوای نمایشی» خواهیم بود؛ اگر در پردهء سوم بیاید، استقبال از او ناشی از حق شناسی خواهد بود و سپاس، سپاس به خاطر آمدنش که عملی از سر لطف از طرف او بوده است: من نفس عمیقی می کشم، مثل پله آس وقتی از زیرزمین بیرون آمد و زندگی را بازیافت، عطر گل سرخ را. (اضطراب همیشه هم تند و شدید نیست؛ لحظه های توأم با افسردگی و بی حالی هم دارد؛ من انتظار می کشم، و همهء چیزهایی را که دور و بر انتظار من هستند، رنگی از غیرواقعی بودن به خود می گیرند: در این کافه من به دیگران نگاه می کنم که وارد می شوند، وراجی می کنند، شوخی می کنند، آرام چیزی مطالعه می کنند: این ها، این آدم ها انتظار نمی کشند.)

هیچ نظری موجود نیست: