آقا! این «دیوانه ای از قفس پرید» فیلم نبود، کتاب بود! به قول رفیقمون، آقای پیام، slang زیاد داشت!! این آقای معتمدی استفادهء خیلی جالب و بدیعی از اصطلاحات اصیل و بعضا" رنگ و رو رفتهء فارسی کرده بود، ولی خداییش هنری تو فیلمسازی نشون نمیداد. بازیگرا که همه خدایی بودن واسه خوداشون! فیلمبرداری و صدابرداری هم چیز خارق العاده ای نبود، میموند همون دیالوگها و قصه که تازه خود قصه هم یه چیز معمولی بود که اگه اونقدرا هم شعار نمیداد بهتر بود - مثل اون حقیقتی که لای برجها مدفون شده و اون سکانس پایانی ِ صدای اذان در طواف حول همون برجها. تازه، همهء اینها به کنار، این جناب معتمدی خواسته بود مثل کارای قبلیش، این یکی زیاد فلسفی از آب در نیاد، چپ و راست، از جناب انتظامی استفادهء ابزاری کرده بود!! خلاصه که من فقط از دیالوگهاش خوشم اومد، نه حتی فرم و پرداخت داستان!
،
نکته: یکی نیست بگه تو که نمیدونی فیلم رو با کدوم «ف» مینویسن، چپ و راست حرف زدن از فیلمت چیه !!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر