چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

مربا بده بابا!

یک،
"حرف زدن"، "نوشتن"، "دست دادن"، ... برای برقراری ارتباطه؛ اما باور نکن! گاهی فقط برای گذاشتن فاصله اس. عین "خط فاصله". مینویسه که کسی نفهمه، حرف میزنه که برنجونه، دست میده که از اونجایی که ایستاده نزدیکتر نیاد... میتونی به این فاصله -به این حریم- احترام بذاری؟!

دو،
خیر! ما را نگرفت این "باغ مظفر". مدیری کاربلد بود، بازی گیر بود، نویسنده شناس بود، همه را جمع کرد و کارهای ابتکاری خوبی ساخت. همهء اینها تا وقتی بود که خیال برش نداشته بود که "شاید کارم رو خوب بلدم"! قسمتهای کسل کنندهء آغازین، در انتظار بازخوردهای بینندگان، طرح زشتی های تکراری رشوه گیری و باج خواری و غیره، واژگون کردن ایدهء اصلی "شبهای برره" به عنوان ایدهء اصلی "باغ مظفر" -مبحث تهرانی/غیر تهرانی؛ اصیل/بی هویت- وارد کردن " ِراوی" -هنوز- نالازم صرفاً جهت تکرار اداهای قبلی با دوربین، استفادهء ابزاری از بازیگری مثل نصرا... رادش، تبلیغات بی مایهء دولتی و غیر دولتی -هنوز "بهداشت دهان و دندان" از "شبهای برره" را یادم نرفته- و ... همه و همه برای کسی که خیال میکند کارش را خوب بلد است، به نظر من ِ بینندهء عامی خیلی ضعف محسوب می شود. گرچه همین الان به نسبت قسمتهای اولیه ایده های خنده دار تری در کار وارد شده، اما آقای مدیری هنوز هم به برگ برنده ای مثل "جواد رضویان" نیاز فراوان دارد...

سه،
کسی میاد GRE ثبت نام کنه که فرم رو یکی دیگه باید براش پر کنه... اینم خوبه!

چهار،
این بامداد.بلاگفا، مشهد که بود بیشتر رویت میشد تا حالا که تهرانه!

پنج،
یه چی دیگه هم بود ، میخواستم بگم، پرید!

شش،
ایام به کام.