سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۵

زندگی یعنی غم نو، حسرت نو، پیشهء نو


4- گوش کنید :
راه رفتن بر لبه تیغ است مسیر عشق.
و صیدا اینرا خوب می داند.
عشق از ابهام زاده می شود، از اینکه تات بداند که صیدا او را می خواهد و اما صیدا هربار او را پس بزند و درست در لحظه ای که تات ممکن است رها شود، دوباره بگیردش.
صیدا می داند که عشق درست در لحظه ای زاده می شود که تات درست روی این مرز باریک نگاه داشته شده است.
اما یک چیز دیگر هم هست:
عشق زمان می خواهد.
صیدا و تات باید زمانی را روی این لبه تیغ بازی کنند.
و زمان چیزی است که این روزها، از هر چیز دیگر نایابتر است.
گاهی صبر باید کرد. بی هیچ حرکتی. بی هیچ حرفی.


،
این هم شعر «یاغی» دکتر شفا که ترجیع بند روح ما بود در اوان جوانی...

،
به جای هان سولو که قبلاً وارد بازی شده بودن و پینگ نشده بودن (به فرمودهء اکید سر هرمس در زمان غیبت کبری: خاک بر سر بلاگرولینگ!!!) از عابر جون بغلدستی دعوت میفرماییم بازی رو ادامه بدن!