دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۲
لرد راسل عزیز،
آیا ممکن است لحظه ای زندگی شلوغ خود را کنار بگذارید و با من فلسفه بازی کنید ؟
من می کوشم که در کتاب آینده ام رو در روی مساله ای قرار گیرم که به نظر میرسد نسل ما، شاید بیشتر از اکثر نسلهای دیگر، همیشه حاضر برای پرشس دربارهء آن است و هیچگاه آمادهء جواب دادن بدان نیست: معنی و ارزش زندگی آدمی چیست ؟ پیش از این به طور عمده، نظریه پردازان به این مساله پرداخته اند، از ایخناتون و لائوتسه تا برگسون و اشپنگلر. نتیجه نوعی خودکشی فکری بوده است: گویی فکر با گسترش خود، ارزش و معنی زندگی را ضایع کرده است. به نظر می رسد که رشد و گسترش دانش، که این همه مصلحان و آرمان گرایان آرزویش را کرده اند، برای سرسپردگان خود – و سرایتا" برای بسیاری دیگر – سرخوردگیی به ارمغان آورده که تقریبا" روحیهء نژاد ما را درهم شکسته است.
اخترشناسان گفته اند که در مسیر ستاره ها کارهای آدمیان جز لحظه ای را تشکیل نمی دهند؛ زمین شناسان آورده اند که تمدن جز فاصلهء کوتاهی میان عصرهای یخ نیست؛ زیست شناسان را عقیده بر این است که همهء زندگی جنگ است و مبارزه برای بقا در میان افراد، گروهها، ملتها، اتحادها و گونه ها؛ مورخان می گویند که «پیشرفت» فریبی است که عاقبت افتخار آن بناچار جز تباهی نیست؛ روانشناسان معتقدند که راده و نفس ابزارهای بیچاره ای هستند در دست توارث و محیط، و روح که زمانی فسادناپذیر بود جز گداختگی گذرای مغز نیست. انقلاب صنعتی خانه را ویران کرده است و کشف داروهای ضدبارداری در کار تباه کردن خانواده و اخلاق قدیم، و شاید (از طریق سترون کردن هوشمندان) در کار به تباهی کشیدن نژاد است. عشق را به تراکم اخلاط تجزیه کرده اند، و ازدواج به صورت یک رفاه موقت فیزیولوژیک تعبیر گردیده است که اندکی بر هرج و مرج جنسی برتری دارد. حکومت مردم سالاری به چنان فسادی کشیده شده که تنها رم زمان میلو نظیر آن را به یاد داشته است؛ و مشاهدهء هرروزهء طمع سیری ناپذیر مال اندوزی آدمیان، رویاهای روزگار جوانی ما را از یک مدینهء فاضلهء جامعه گرا از میان میبرد؛ هر اختراعی قوی را قویتر و ضعیف را ضعیف تر می سازد؛ هر ساز و کار تازه ای آدمیان را پس می زند، و وحشت جنگ را چند چندان می کند. خدا که زمانی مایهء تسلی عمر کوتاه ما و ملجاء ما در محرومیت ها و رنجها بود، ظاهرا" از صحنه بیرون رفته است؛ هیچ تلسکوپی و هیچ میکروسکوپی قادر به کشف او نیست. زندگی، در آن چشم انداز کلیی که فلسفه است، بدل به لولیدن نامنظم حشره های انسانی بر روی زمین شده است، و به سودایی که سراسر سیاره را فرا گرفته و ممکن است به زودی درمان شود؛ در آن هیچ چیز جز شکست و مرگ مسلم نیست – خوابی است که گویا بیداری به دنبال ندارد.
* نامهء ویل دورانت به برتراند راسل / ؟؟؟ / قسمت اول.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر