...
به این نتیجه کشانیده شده ایم که در تاریخ بشری، بزرگترین خطا کشف حقیقت بوده است. حقیقت ما را نرهانیده است مگر از فریبهایی که مایهء آرامش ما بوده اند، و قید و بندهایی که ما را حفظ می کرده اند؛ ما را خوشبخت نکرده است، زیرا که حقیقت زیبا نیست، و لایق آن نبوده است که چنین مشتاقانه جست و جو شود. حال که به آن می نگریم در حیرتیم که چرا برای یافتنش این سان شتاب کرده ایم. حقیقت، به ظاهر هر دلیلی برای زیستن را از ما گرفته است، جز لحظه های لذت و امید بی مایه به فردا را.
این است بن بستی که علم و فلسفه ما را به آن کشانده اند. من که سالها به فلسفه عشق ورزیده ام حالا به آن پشت می کنم و به زندگی رو می آورم؛ و از شما، به عنوان کسی که هم زندگی کرده است و هم فکر، می خواهم مرا برای درک زندگی یاری دهید. شاید فتوای کسانی که فقط زیسته اند با حکم آنانی که صرفا" اندیشیده اند تفاوت داشته باشد. لحظه ای را وقف من کنید و بگویید که معنی زندگی برای شما چیست ؟ دین چه کمکی – اگر بکند – به شما می کند ؟ چیست که به شما استواری می بخشد ؟ سرچشمه های الام و نیروی شما کدامند و هدف یا نیروی محرک زندگی دشوار شما چیست ؟ مایهء تسلای خاطر و نیکبختی شما در کجا نهفته، و ، در وهلهء آخر، گنج شما در کجا خفته است ؟ اگر لازم است مختصر بنویسید، و اگر فراغی دارید، هرچه طولانی تر، زیرا که هرکلمهء شما برای من گرانبها خواهد بود.
ارادتمند
ویل دورانت
بعد از تحریر: ... هدف مورد نظر صرفا" فلسفی است. با وجود این، امیدوارم که برای نقل از جوابها در کتاب آینده ام، دربارهء معنی زندگی ، که در یک فصل آن به طرز فکر مردان و زنان نامدار زنده در برابر زندگی اشاره هایی می شود ایرادی نباشد.
* نامهء ویل دورانت به برتراند راسل / ؟؟؟ / قسمت دوم: پایان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر