یکشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۲


« خانه را بفروش ،
ماشین را بفروش ،
بچه ها را بفروش ،
من برنمیگردم. »

،،،
یه کوه دست بریدهء کوچولو، عین یه گلولهء الماس از وسط پیشونی آدم ... .

،،،
فقط میشه گفت شاهکار بود ! حتی اگه من همیشه محتاط تر از این حرف بزنم. ضمن اینکه تازه فهمیدم پشت سریهای دفعهء قبل چه جنایتی در حقم مرتکب شده بودن !!! فیلمی که یک صحنه و یک صداش رو هم نمیشه از دست داد ... (اینم یه تایید دیگه بر دههء 70 !!)

هیچ نظری موجود نیست: