سهشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۲
بوها
آدمي كه تا اين حد مشام حساسي داشته باشه، خيلي زياد زجر ميكشه: وقتي هوا گرم ميشه ، وقتي كه بارون مياد ، وقتي دلش قورمه سبزي ميخواد و به جاي خونهء خودشون، از خونهء همسايه بوي غذاي مزبور مياد، و اوقاتي كه همينجوري الكي بوهاي ناخوشايند مياد. ديروز بالاخره رفتيم مراسم گلابگيري كاشان. يا به عبارتي مراسم ‹پالايش ِ مشام›. كاري ندارم كه اينقدر گلاب رو تو مساجد و موقع گريه زاري استفاده ميكنن كه ديگه طبق كلاس! هركي ميخوان عطر بدبو مثال بزنه، ميگه گلاب. اما به هر حال، براي من بوي گل -حتي خرزهره!- خيلي دوست داشتني تر و محترم تر از بوي عطرهاي مصنوعيه -عجالتا" بوي گلاب و عرق نعنا و يه چندتا گياه ديگه ميدم، چون همش ريخت تو كوله م، معجون! خلاصه سعي ميكرديم به بخش قضاوتِ حس بويايي ِ مغزمون استراحت بديم. ولي از ‹مراسم› گلابگيري چي بگم كه زودپز دست ساز و ديگ حلبي! و اينا، هيچ شباهتي به ‹مراسم› ندارن. اونم تو شهر قمصر ! همه چي به طرز وحشتناكي بوي مزخرفِ مدرنيته گرفته - مخلوط ترشيده اي كه نه سركهء سركه است و نه شرابِ شراب*. بوي بد، بوي بده ديگه، چه فرقي ميكنه ! نميدونم، شايد هم واسهء مني كه سالي يه بار ميرم اونجا، ‹سنت› چيز قشنگيه ...
در عوض رفتيم ‹نياسر›. فوق العاده اس اين شهر. اون آبشار و اون بقعه و اون ساختمون مجهول الهويه كه ظاهرا" مهمانسراييه براي خودش - چون مسافر داشت اينطور كه ما ديديم - و آفتابگيرهاي نزديك سقف و آبنما و تابستان-خواب و اون آتشكده كه به طرز عجيبي، عليرغم ممنوعيت مرمت آتشكده ها!، يه جزيي ترميم شده و رها شده واسه خودش، با ساروتي كه لابه لاي سنگها ديده ميشد و يه جور حس اصالت طلبي آدم رو تقويت ميكرد. يه آدم پرمعلومات هم كه همراهتون باشه و يه چيزهايي بگه كه هي مبهوت شيد و هي كيف كنيد و هي حسرت بخوريد ! هيچ ميدونستيد اولين خط كشي خيابونها -براي عبور و مرور اسب و گاري و كالسكه و اينها- ، مال زمان ‹كوروش كبير› خودمون بوده ؟؟؟ (بعضيا حواسشون باشه كه ديگه پز نياسر رفتنشون رو به ما ندن كه خريدار نداره !)
بعدشم ... نه، يعني قبلشم! صبح كه داشتيم از تهران ميرفتيم، به يه جاهايي رسيديم كه از نظر نوع زندگي به شدت بوي محروميت ميداد. داشتم فكر ميكردم كه " اِ ! چه زود از شهر خارج شديم و به حومه رسيديم ..." كه يه تابلويي ديدم : ‹شهرداري منطقهء 18 تهران›. بوي گند تبعيض و اختلاف طبقاتي و غيره هم، تندتر از هميشه. انگار اين مشام هيچوقت از ‹بوها› خلاصي نداره ...
* // محمدعلي اسلامي ندوشن
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر