چهارشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۲


«در حاشیه»

یکی اینکه آی حال میکنم با تنهایی ! کسی نمیاد، خب نیاد؛ خودم مگه اینجوریم ؟!؟ سینما که تنها قبلا" امتحان شده بود، نتیجه مثبت بود، اینم از تیارت! باد تا بقیهء چیزها را هم تنها تنها آزمایش کنیم و حال کنیم !!

دوم هم اینکه بابا چه خبره !!! تو جشنواره، این همه آدم معروف و مشهور دور و بر آدم نریخته بود که شب آخر اجرای «افشین و بودلف». از آقایان رضا و محمود بنفشه خواه و جمشید گرگین و خانمها مهتاج نجومی و مریم معترف و کلی و نصفی دیگه که به اسم نمیشناسم ولی به قیافه چرا، گرفته .... تا آقای هوشنگ مرادی کرمانی و خانم منیرو روانی پور ! همه هم با خانواده !! هی ما دیدیم آقای دکتر وایساده دم در، دو دیقه یه بار کلی سلام و احوالپرسی گرم میکنه، فکر کردیم فک و فامیلن ! نگو اوووه !!! دیگه همین !


«افشین و بودَلَف هر دو مرده اند» ، برداشتی نو و دراماتیک از قصهء افشین و بودلف در "تاریخ بیهقی" است. بی آن که از شرح زندگانی بابک در کتاب های تاریخی دیگر از جمله "سیاست نامه" ، "تاریخ طبری" و یا "تاریخ الکامل" غفلت شده باشد.

- قطب الدین صادقی / نویسنده و کارگردان

کار خوبی بود، در مجموع. کار یه گروه حرفه ای به همراه یک سری دانشجوی تازه کار دانشگاه هنر. و شاید هنر دکتر صادقی بود که هیچ جا این گروه تازه کار، از حرفه ایها کم نیاورد. دو تا چیز فقط برام سوال شد: یکی دلقکهای دربار پاپک، که یه کم حالت سمبولیک غربی داشت بازیشون و دیگه هم موضوع خیلی مهم «رنگ» ! یعنی اینکه خب، مثلا" «خانهء برناردا آلبا» که فضا، فضای عزاداری و سوگ پدر بود، اینقدر رنگها موجب تکدر خاطر بنده نشده بودن که تئاتر حماسی دیشب شد ! به نظرم نقاشی های قهوه خانه ای ما، خیلی بیشتر از دو رنگ سیاه و قرمز -طلایی و نقره ای هم ارفاق- داشته باشن. ولی خب، پس چندتا ؟!؟..

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۲


جا زدم. به همين راحتي: جا زدم. جرأت نكردم كنكور دكترا ثبت نام كنم. به همين راحتي ! نه كه فقط چون رشته ام فرق داشت ... من اگه من بودم، ‹اراده› بود؛ رشته كه حَرفه. عين تخته بازها، وقتي قبل از شروع بازي ميدونن كه ميبازن. اما اونا به هرحال بازي ميكنن؛ من نه. مي ترسم اين يه ذره حرمتي هم كه پيش خودم دارم، از بين بره ! من بازي نميكنم ...


كنار آب و پاي بيد و طبع شعر و ياري خوش ...

دوشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۲


تو این یه هفته، یه شیش هفت تایی فیلم دیدم. عجیبه که تازگی کمتر میل به خوندن و نوشتن دارم و بیشتر به فیلم دیدن. به طور خیلی تصادفی سه چهارتا از فیلمها رو مستر کاستنر بازی میکرد: از انتقام و پستچی گرفته تا رابین هود. بازم بود ولی دیگه یادم نیست ! ولی دیگه دارم متقاعد میشم که همونجور که فکر میکنم هر فیلمی تام هنکس بازی کرده، ارزش یه بار دیدن رو داره، فکر کنم هر فیلمی که این آقای KC (پسرخاله کوین!!) بازی میکنه رو میشه با خیال راحت ندید ! (نزنین حالا، منهای «رقص با گرگها» شاید. شااید! چون اونم هنوز مثل آدم ندیدم.) ولی این رو مطمئنم که بازیگرها هرقدر هم که نقش بازی کنن، یه جورایی خیلی زیاد، تو نقشهاشون، خودِ خودشونن. چیه ؟ همه روانکاو شدن، حالا ما دو زار ساخت شکنی کردیم، چپ چپ نگاه کردن داره ؟؟..

بعدشم ... هیچی حالا. باشه برای بعد !


برای درک کردن، اول باید ذهنیتت رو تو یه قابی که از پیش دارن، جا بدن، بعد خلاء هاش رو پر کنن و زوائدش رو حذف، تا بگن «اوهوم .. درک میکنم ...»: عینیت دادن به ذهنیت ...

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۲


واقعا" یعنی ممکنه کسی پیدا شه که به سکوت من گوش بده و بفهمه همهء چیزهایی رو که باید ؟!؟ ..

- never, ever !
.
.

پ.ن. چقدر یه نوشته میتونه داغ ِ زیر خروارها خاکستر ِ آدم رو زنده کنه ...


چهارشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۲


پسردایی یه حرف خوبی زد چند وقت پیش :

« ما بزرگ نشدیم ، تصعید شدیم . »

،

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۲


فکر میکنی بتونی به دوستت که تازه فهمیده - به هر دلیلی - مبتلا به ایدزه ، و با این مساله کنار اومده ، بگی «تو قهرمان منی» ؟!؟..

اگه دیدی نتونستی، فقط سعی کن یادت بیاد تو این دنیای بی در و پیکر ، هرکی بتونه با مشکل خودش کنار بیاد ، به اندازهء کافی قهرمانه !



I wish, there really were something between us : A continent !

- Cinderella , 1997 !

آقای دورانت عزیز

متاسفم که باید عرض کنم که در حال حاضر چنان گرفتارم که متقاعد شده ام که زندگی هیچ معنایی ندارد؛ و چون چنین است، نمی دانم چگونه می توان به پرسش های شما هوشیارانه پاسخ گفت.

تصور نمی کنم که بتوانیم دربارهء نتیجهء کشف حقیقت حکمی کنیم، زیرا تاکنون حقیقتی کشف نشده است.

ارادتمند صدیق
برتراند راسل


* پاسخ برتراند راسل به ویل دورانت / ؟؟؟

پایان!


...

به این نتیجه کشانیده شده ایم که در تاریخ بشری، بزرگترین خطا کشف حقیقت بوده است. حقیقت ما را نرهانیده است مگر از فریبهایی که مایهء آرامش ما بوده اند، و قید و بندهایی که ما را حفظ می کرده اند؛ ما را خوشبخت نکرده است، زیرا که حقیقت زیبا نیست، و لایق آن نبوده است که چنین مشتاقانه جست و جو شود. حال که به آن می نگریم در حیرتیم که چرا برای یافتنش این سان شتاب کرده ایم. حقیقت، به ظاهر هر دلیلی برای زیستن را از ما گرفته است، جز لحظه های لذت و امید بی مایه به فردا را.

این است بن بستی که علم و فلسفه ما را به آن کشانده اند. من که سالها به فلسفه عشق ورزیده ام حالا به آن پشت می کنم و به زندگی رو می آورم؛ و از شما، به عنوان کسی که هم زندگی کرده است و هم فکر، می خواهم مرا برای درک زندگی یاری دهید. شاید فتوای کسانی که فقط زیسته اند با حکم آنانی که صرفا" اندیشیده اند تفاوت داشته باشد. لحظه ای را وقف من کنید و بگویید که معنی زندگی برای شما چیست ؟ دین چه کمکی – اگر بکند – به شما می کند ؟ چیست که به شما استواری می بخشد ؟ سرچشمه های الام و نیروی شما کدامند و هدف یا نیروی محرک زندگی دشوار شما چیست ؟ مایهء تسلای خاطر و نیکبختی شما در کجا نهفته، و ، در وهلهء آخر، گنج شما در کجا خفته است ؟ اگر لازم است مختصر بنویسید، و اگر فراغی دارید، هرچه طولانی تر، زیرا که هرکلمهء شما برای من گرانبها خواهد بود.

ارادتمند
ویل دورانت


بعد از تحریر: ... هدف مورد نظر صرفا" فلسفی است. با وجود این، امیدوارم که برای نقل از جوابها در کتاب آینده ام، دربارهء معنی زندگی ، که در یک فصل آن به طرز فکر مردان و زنان نامدار زنده در برابر زندگی اشاره هایی می شود ایرادی نباشد.


* نامهء ویل دورانت به برتراند راسل / ؟؟؟ / قسمت دوم: پایان.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۲


لرد راسل عزیز،

آیا ممکن است لحظه ای زندگی شلوغ خود را کنار بگذارید و با من فلسفه بازی کنید ؟

من می کوشم که در کتاب آینده ام رو در روی مساله ای قرار گیرم که به نظر میرسد نسل ما، شاید بیشتر از اکثر نسلهای دیگر، همیشه حاضر برای پرشس دربارهء آن است و هیچگاه آمادهء جواب دادن بدان نیست: معنی و ارزش زندگی آدمی چیست ؟ پیش از این به طور عمده، نظریه پردازان به این مساله پرداخته اند، از ایخناتون و لائوتسه تا برگسون و اشپنگلر. نتیجه نوعی خودکشی فکری بوده است: گویی فکر با گسترش خود، ارزش و معنی زندگی را ضایع کرده است. به نظر می رسد که رشد و گسترش دانش، که این همه مصلحان و آرمان گرایان آرزویش را کرده اند، برای سرسپردگان خود – و سرایتا" برای بسیاری دیگر – سرخوردگیی به ارمغان آورده که تقریبا" روحیهء نژاد ما را درهم شکسته است.

اخترشناسان گفته اند که در مسیر ستاره ها کارهای آدمیان جز لحظه ای را تشکیل نمی دهند؛ زمین شناسان آورده اند که تمدن جز فاصلهء کوتاهی میان عصرهای یخ نیست؛ زیست شناسان را عقیده بر این است که همهء زندگی جنگ است و مبارزه برای بقا در میان افراد، گروهها، ملتها، اتحادها و گونه ها؛ مورخان می گویند که «پیشرفت» فریبی است که عاقبت افتخار آن بناچار جز تباهی نیست؛ روانشناسان معتقدند که راده و نفس ابزارهای بیچاره ای هستند در دست توارث و محیط، و روح که زمانی فسادناپذیر بود جز گداختگی گذرای مغز نیست. انقلاب صنعتی خانه را ویران کرده است و کشف داروهای ضدبارداری در کار تباه کردن خانواده و اخلاق قدیم، و شاید (از طریق سترون کردن هوشمندان) در کار به تباهی کشیدن نژاد است. عشق را به تراکم اخلاط تجزیه کرده اند، و ازدواج به صورت یک رفاه موقت فیزیولوژیک تعبیر گردیده است که اندکی بر هرج و مرج جنسی برتری دارد. حکومت مردم سالاری به چنان فسادی کشیده شده که تنها رم زمان میلو نظیر آن را به یاد داشته است؛ و مشاهدهء هرروزهء طمع سیری ناپذیر مال اندوزی آدمیان، رویاهای روزگار جوانی ما را از یک مدینهء فاضلهء جامعه گرا از میان میبرد؛ هر اختراعی قوی را قویتر و ضعیف را ضعیف تر می سازد؛ هر ساز و کار تازه ای آدمیان را پس می زند، و وحشت جنگ را چند چندان می کند. خدا که زمانی مایهء تسلی عمر کوتاه ما و ملجاء ما در محرومیت ها و رنجها بود، ظاهرا" از صحنه بیرون رفته است؛ هیچ تلسکوپی و هیچ میکروسکوپی قادر به کشف او نیست. زندگی، در آن چشم انداز کلیی که فلسفه است، بدل به لولیدن نامنظم حشره های انسانی بر روی زمین شده است، و به سودایی که سراسر سیاره را فرا گرفته و ممکن است به زودی درمان شود؛ در آن هیچ چیز جز شکست و مرگ مسلم نیست – خوابی است که گویا بیداری به دنبال ندارد.

* نامهء ویل دورانت به برتراند راسل / ؟؟؟ / قسمت اول.

یکشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۲


شکوفه نیستم، اما اگر هم برقصم با باد بهاری میرقصم. باد بهاری یعنی که می آید و می رود. می آید و حداکثر مویی پریشان می کند و می رود. یعنی که بعد از یک تاب نرم، دوباره سرجای خودت هستی. نه از بین رفته ای، نه از بین برده. باد بهاری، آب نیست که خیس کند، آتش نه که بسوزاند، نه حتی خاک که دفن کند. باد بهاری، یعنی زمان آمدن و رفتنش پریشیده. خبر نمی کند. می آید و می رود، بی خبر. ...

این رو چند وقت پیش نوشته بودم. به اینجا که رسید حس کردم بقیه اش یادم رفت، ولش کردم. حالا میذارم، شاید بقیه اش یادم اومد !


آقای محمد،

یعنی اینکه اگه یکی دیگه میگفت بابت قدم زدن یه آدم دیگه، 3 ساعت ناقابل دیر رسیده ، خیلی گل و بلبل میشد ؟!؟ (عمرا" دیگه بهت لینک بدم ! Backpropagation که تغییر ساختار نداره !! پاک میکنی، بنویس "پاک شد" ، ملت خیال نکنن ما دیوونه ایم –در این مورد خاص!- رو هوا لینک میدیم !!! )


« خانه را بفروش ،
ماشین را بفروش ،
بچه ها را بفروش ،
من برنمیگردم. »

،،،
یه کوه دست بریدهء کوچولو، عین یه گلولهء الماس از وسط پیشونی آدم ... .

،،،
فقط میشه گفت شاهکار بود ! حتی اگه من همیشه محتاط تر از این حرف بزنم. ضمن اینکه تازه فهمیدم پشت سریهای دفعهء قبل چه جنایتی در حقم مرتکب شده بودن !!! فیلمی که یک صحنه و یک صداش رو هم نمیشه از دست داد ... (اینم یه تایید دیگه بر دههء 70 !!)

شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۲


هاه ! از «خانه ای روی آب» خوشم نيومد !!

... با همهء تلاشی که کرده بود تا قضاوت نکنه، پيام اخلاقيش خيلی تو-ذوق-زننده بود !

چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۲



---------------------------------
Microsoft People Face This !
---------------------------------
Here are some conversations, from Microsoft, which had actually taken
place
between help desk people and their customers:

Customer: "You've got to fix my computer. I urgently need to print a
document,
but the computer won't boot properly."
Tech Support: "What does it say?"
Customer: "Something about an error and non-system disk."
Tech Support: "Look at your machine. Is there a floppy inside?"
Customer: "No, but there's a sticker saying there's an Intel inside."
---------------------------------
Tech Support: "Just call us back if there's a problem. We're open 24
hours."
Customer: "Is that Eastern time?"

---------------------------------
Tech Support: "Ok, now click your left mouse button."
Customer: (silence) "But I only have one mouse."

---------------------------------
Tech Support: "I need you to right-click on the Open Desktop."
Customer: "Ok."
Tech Support: "Did you get a pop-up menu?"
Customer: "No."
Tech Support: "Ok. Right click again. Do you see a pop-up menu?"
Customer: "No."
Tech Support: "Ok, sir. Can you tell me what you have done up until this
point?"
Customer: "Sure, you told me to write 'click' and I wrote'click'."

---------------------------------
Customer: "I received the software update you sent,but I am still
getting the
same error message."
Tech Support: "Did you install the update?"
Customer: "No. Oh, am I supposed to install it to get it to work?"

---------------------------------
Customer: "I'm having trouble installing Microsoft Word."
Tech Support: "Tell me what you've done."
Customer: "I typed 'A:SETUP'."
Tech Support: "Ma'am, remove the disk and tell me what it says."
Customer: "It says '[PC manufacturer] Restore and Recovery disk'."
Tech Support: "Insert the MS Word setup disk."
Customer: "What?"
Tech Support: "Did you buy MS word?"
Customer "No..."

---------------------------------
Customer: "Do I need a computer to use your software?"
Tech Support: ?@#$

---------------------------------
Tech Support: "Ok, in the bottom left hand side of the screen, can you
see the
'OK' button displayed?"
Customer: "Wow. How can you see my screen from there?"

---------------------------------
Tech Support: "What type of computer do you have?"
Customer: "A white one."
---------------------------------
Tech Support: "Type 'A:' at the prompt."
Customer: "How do you spell that?"

---------------------------------
Tech Support: "Is your computer on a separate telephone line?"
Customer: "No." (clicks the button to log on to our service)
Tech Support: "Well then we can't-"
Customer: "It says 'no dial tone'."
Tech Support: "That's because you're on the line with me right now.
You need to-"
Customer: "No, that's not it. It does this all the time. I just have to
try a
few times, and it will let me through."
Tech Support: "No, ma'am. It's not even trying to dial right now because
you're
on the phone with me."
Customer: "It must be busy. I'll try again later."

---------------------------------
Tech Support: "What's on your screen right now?"
Customer: "A stuffed animal that my boyfriend got me at the grocery
store."

---------------------------------
Tech Support: "What operating system are you running?"
Customer: "Pentium."

---------------------------------
Customer: "My computer's telling me I performed an illegal abortion."

---------------------------------
Customer: "I have Microsoft Exploder."

---------------------------------
Customer: "How do I print my voicemail?"

---------------------------------
Tech Support: "What does the screen say now?"
Customer: "It says, 'Hit ENTER when ready'."
Tech Support: "Well?"
Customer: "How do I know when it's ready?"

---------------------------------
Customer: "I have a long distance modem."

---------------------------------
Customer: "I don't have a space bar

---------------------------------


همين!

سه‌شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۲


قاراشميش !

... جدا" تصميم گرفتم يه وبلاگ ديگه بزنم. اينجا خلوت و سکوتش به هم خورده. خوشم نمياد ! شايد هم از اول بايد همه جا اعلاميه ميزدم « نرم و آهسته بياييد... اينجا Sanctuary ی ِ بنده است! »

يا

« ... از کليسای من برو بيرون ! » مثلا" ...

چميدونم ! ..

شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۲


1. گاهي بد نيست آدم سركار اونقدر علافِ file download بشه كه به سرش بزنه بياد وبلاگ بنويسه !

2. ضايع بودن مسنجر وقتي مسجل ميشه كه رئيس آدم از پشت پارتيشن چهارتا لينك براي آدم بفرسته، آدم لينكها رو بعدِ دو روز تو خونه دريافت كنه !!

3. ديروز يه روز هيجان انگيز بود، با كلي دوست باحال جديد ! هوا هم كه بينظير ... . همين كافيه كه هنوز دنيا به آخر نرسيده باشه.

4. اگه اونقدر كم شعوره كه با يه خط و يه پاراگراف و ... بهت برچسب بزنه، لزومي نداره شعور خرجش كني و براش توضيح بدي كه چنين و چنان ! آنكس كه نداند و نداد كه نداند ... هيچوقتِ ديگه هم نخواهد دانست !!

5. هميشه اينجوريه كه جا تر باشه و بچه نباشه. اثباتش هم با خود جناب مورفي. كشته هاي جنگ هم بذار جزو همون مرگ و مير ناشي از بلاياي طبيعي. سيل و زلزله رو ميخواي گردن كي بندازي كه محكومشون كني ؟!؟ يا كه جنگ رو خيلي بيشتر از سيل و زلزله ميتوني كنترل كني ؟!!..

6. دارم يه جور بي اعتمادي مطلق پيدا ميكنم نسبت به تمام روابط انساني. خوبي و بديش اهميتي نداره. مهم اينه كه ديگه خنجر خوردن از پشت‏، درد نداره ...

7. بالاخره وبلاگ خان داداش اومد تو بلاگسپات. الوعده، وفا ! اگه ديدين نوشته هاش هم يه چند سالي بزرگتر از خواهرش نشونش ميده، عيب نداره ! قيافه اش هم همينطوره !‌ فقط تاريخ تولدهامون جابجا شده !!

8. اينم كه Sophist ِ خودمونه (طبق اطلاعات موثق!) ! Mephisto هم پيدا شه، ديگه جمعمون جمع ِ جمعه (نگم كو بحث ! خودم ميدونم ...)

9. «اصلاً انتظار نداشتم اينطوري باشي !‌ فكر ميكردم يه دختر جدي ِ پاستوريزهء ديجيتال ميبينم!»
- نميدونستم emoction هاي ياهو-م هم قزميتن !!

10. هممم ... ديگه يادم نمياد ....

یکشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۲


1. يكي از پارامترهاي بسيار مهم سينما‏، آدمهاي رديف پشت سر آدم اند! اگه از اون آدمهايي باشن كه وقتي لوكيشن! به جنگلهاي ماداگاسكاري ميرسه، بگن ”اينا از مار نميترسن؟؟؟“ و يكي ديگه شون هم جواب بده كه ”مار چيه ! سوسك !!!!“ ... فاتحهء اون فيلم خونده اس ! از اون هم بالاتر، وقتي كه فيلم زيرنويس فارسي هم داره، ممكنه Viet-كونگ رو بخونن Vit-كونگ‏، و بعد بشنويد ”نه اين Vit-كونگ نيست ! وايت-كينگ ه !!!“ .. !@#$%^&*()!@#$%^&*() (راستش اينجا ديگه طاقت از كفم رفت !! بالاخره برگشتم ببينم اين دوستان كي هستن !!! ... دِ آخه برادر من!! حالا ويِت كونگ نميدوني چيه، وايكينگ هم نميدوني با كدوم واو مينويسن ؟؟؟ قرن و قاره پيشكشت !!!) بله ! تازه همهء اينها در صورتيه كه پشت سريتون، مثل پشت سري آقاي سروش، يه جفت پاي (چروكيدهء؟!!) محترم -به شكل crossed! - نباشه !!!... بعضاً اگه همچين فيلمي پشت سر آدم در جريان اكران نباشه، ممكنه آدم بتونه اون فيلمي رو كه پشت سر جلويي ها!! داره پخش ميشه، ببينه ! (آقا جان ! ما خوش داريم تو سينما لم بديم، بريم تو حس و حال، همچين كه بلندبلند هم فكر كنيم و همراها ندونن چه جوري خاموشمون كنن!!! چه معني داره ملت اينقدر سيخ ميشينن تو سينما ؟!؟)

2. من و خان دادش به اين نتيجه رسيديم كه ما غيرآدميزاد ترين مخلوقات بشريم !!! دليلش هم اينكه اولين بار بود كه ميديديم ملت بعد از تموم شدن فيلم، بهت زده و گيج و منگ هنوز نشستن دارن پرده رو نگاه ميكنن –يه عده بابت شاهكار بودن فيلم، و يه عده، واقعاً نميدونم چرا !!!!- و ما دوتا اصولاً خيلي عادي برخورد فرموده بوديم با قضيه !!!... ولي خب، ميشه گفت اين جوگرفتگي! يه مقدار هم شايد برگرده به شرايط فعلي و جنگ كنار گوش و ...

3. حواستون باشه اگه نميدونين دوستتون چقدر ممكنه بترسه، براي همچين فيلمي دعوتش نكنين !!!...

4. نتيجهء اخلاقي و غير اخلاقي اينكه من بايد يه بار تنها برم اين فيلم رو ببينم !



" You have the right to kill me,
but you don't have the right to judge me ! "

- Apocalypse, now / F^2 Koppolla

شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۲


عطف به ... :

غلط نکنم، این سال نویی، محمد یا خودش هک شده، یا بلاگش !!!..

جمعه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۲


"سازمان بین المللی حفظ میراث فرهنگی نسبت به تخریب اماکن تاریخی-فرهنگی عراق بر اثر جنگ اخیر هشدار داد."

سهراب کیه ! دل ِ خوش کیلو کیلو ...

،
پ.ن. موافقین که اگه جنگ زرگری نبود، حداقل عراق به اسرائیل یه پِخ میکرد، نه ؟!؟..

چهارشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۲


این یکی به دروغ سیزده هیچ ربطی نداره !!!! ....


هم آدمم ، هم باسواد ، هم موفق !

چیه ؟ ندیدین دروغ سیزده ، سه تا باشه ؟!؟


سه‌شنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۲


اِشکال ِ این روزگار اینه که آدم نه اونقدر تنهاست که تنها باشه و نه اونقدر تنها نمیمونه که بشه گفت تنها نیست. دلم میخواست تنهاییم رو داد بزنم. اونقدر داد بزنم که بعدش بتونم خالی ِ خالی با خلوتم تنها باشم. اما اونقدر تنها نبودم، و اونقدر خلوتِ خلوتی نداشتم که بتونم داد بزنم و مطمئن بشم که تنهام. که خالی بشم و خلوتم رو جشن بگیرم.

نمیدونم پس این کلمهء «مطلق» ادبیات، به درد کجای زندگی میخوره ! اَه ...